بایگانی برچسب ها: پادشاهی اسکندر مقدونی

پادشاهی اسکندر – بخش ۱۷

چو پاسخ به نزد سکندر رسید هم‌انگه ز لشکر سران برگزید که باشند شایسته و پیش‌رو به دانش کهن گشته و سال نو سوی فور هندی سپاهی براند که روی زمین جز به دریا نماند به هر سو همی رفت زان‌سان سپاه تو گفتی جز آن بر زمین نیست راه همه کوه و دریا و […]

پادشاهی اسکندر – بخش ۱۶

چو آن نامه برخواند فور سترگ برآشفت زان نامدار بزرگ هم‌انگه یکی تند پاسخ نوشت به پالیز کینه درختی بکشت سر نامه گفت از خداوندپاک بباید که باشیم با ترس و باک نگوییم چندین سخن بر گزاف که بیچاره باشد خداوند لاف مرا پیش خوانی ترا شرم نیست خرد را بر مغزت آزرم نیست اگر […]

پادشاهی اسکندر – بخش ۱۵

ز میلاد چون باد لشکر براند به قنوج شد گنجش آنجا بماند چو آورد لشکر به نزدیک فور یکی نامه فرمود پر جنگ و شور ز شاهنشه اسکندر فیلقوس فروزندهٔ آتش و نعم و بوس سوی فور هندی سپهدار هند بلند اختر و لشکر آرای سند سر نامه کرد آفرین خدای کجا بود و باشد […]

پادشاهی اسکندر – بخش ۱۴

ازان پس بفرمود کان جام زرد بیارند پر کرده از آب سرد همی خورد زان جام زر هرکس آب ز شبگیر تا بود هنگام خواب بخوردند آب از پی خرمی ز خوردن نیامد بدو در کمی بدان فیلسوف آن زمان شاه گفت که این دانش از من نباید نهفت که افزایش آب این جام چیست […]

پادشاهی اسکندر – بخش ۱۳

بفرمود تا رفت پیشش پزشک که علت بگفتی چو دیدی سرشک سر دردمندی بدو گفت چیست که بر درد زان پس بباید گریست بدو گفت هر کس که افزون خورد چو بر خوان نشیند خورش ننگرد نباشد فراوان خورش تن درست بزرگ آنک او تن درستی بجست بیامیزم اکنون ترا دارویی گیاها فراز آرم از […]

پادشاهی اسکندر – بخش ۱۲

چو شد کار آن سرو بن ساخته به آیین او جای پرداخته بپردخت ازان پس به داننده مرد که چون خیزد از دانش اندر نبرد پر از روغن گاو جامی بزرگ فرستاد زی فیلسوف سترگ که این را به اندامها در بمال سرون و میان و بر و پشت و یال بیاسای تا ماندگی بفگنی […]

پادشاهی اسکندر – بخش ۱۱

فرستاده برگشت زان مرز و بوم بیامد به نزدیک پیران روم چو آن موبدان پاسخ شهریار بدیدند با رنج دیده سوار از ایوان به نزدیک شاه آمدند بران نامور بارگاه آمدند سپهدار هندوستان شاد شد که از رنج اسکندر آزاد شد بروبر بخواندند پس نامه را چو پیغام آن شاه خودکامه را گزین کرد پیران […]

پادشاهی اسکندر – بخش ۱۰

گزین کرد زان رومیان مرد چند خردمند و بادانش و بی‌گزند یکی نامه بنوشت پس شهریار پر از پوزش و رنگ و بوی و نگار که نه نامور ز استواران خویش ازین پرهنر نامداران خویش خردمند و بادانش و شرم و رای جهانجوی و پردانش و رهنمای فرستادم اینک به نزدیک تو نه پیچند با […]

پادشاهی اسکندر – بخش ۹

فرستاده آمد به کردار باد بگفت آنچ بشنید و نامه بداد سکندر فرستاده از گفت رو به نزدیک آن نامور بازشو بگویش که آن چیست کاندر جهان کسی را نبود آشکار و نهان بدیدند خود بودنی هرچ بود سپهر آفرینش نخواهد فزود بیامد فرستاده را نزد شاه به کردار آتش بپیمود راه چنین گفت با […]

پادشاهی اسکندر – بخش ۸

چو نامه بر کید هندی رسید فرستادهٔ پادشا را بدید فراوانش بستود و بنواختش به نیکی بر خویش بنشاختش بدو گفت شادم ز فرمان اوی زمانی نگردم ز پیمان اوی ولیکن برین گونه ناساخته بیایم دمان گردن افراخته نباشد پسند جهان‌آفرین نه نزدیک آن پادشاه زمین هم‌انگه بفرمود تا شد دبیر قلم خواست هندی و […]

پادشاهی اسکندر – بخش ۷

سکندر چو کرد اندر ایران نگاه بدانست کو را شد آن تاج و گاه همی راه و بی‌راه لشکر کشید سوی کید هندی سپه برکشید به جایی که آمد سکندر فراز در شارستانها گشادند باز ازان مرز کس را به مردم نداشت ز ناهید مغفر همی برگذاشت چو آمد بران شارستان بزرگ که میلاد خواندیش […]

پادشاهی اسکندر – بخش ۶

چو بشنید مهران ز کید این سخن بدو گفت ازین خواب دل بد مکن نه کمتر شود بر تو نام بلند نه آید بدین پادشاهی گزند سکندر بیارد سپاهی گران ز روم و ز ایران گزیده سران چو خواهی که باشد ترا آب‌روی خرد یار کن رزم او را مجوی ترا چار چیزست کاندر جهان […]

پادشاهی اسکندر – بخش ۵

چنین گفت گویندهٔ پهلوی شگفت آیدت کاین سخن بشنوی یکی شاه بد هند را نام کید نکردی جز از دانش و رای صید دل بخردان داشت و مغز ردان نشست کیان افسر موبدان دمادم به ده شب پس یکدگر همی خواب دید این شگفتی نگر به هندوستان هرک دانا بدند به گفتار و دانش توانا […]

پادشاهی اسکندر – بخش ۴

ز عموریه مادرش را بخواند چو آمد سخنهای دارا براند بدو گفت نزد دلارای شو به خوبی به پیوند گفتار نو به پرده درون روشنک را ببین چو دیدی ز ما کن برو آفرین ببر طوق با یاره و گوشوار یکی تاج پر گوهر شاهوار صد اشتر ز گستردنیها ببر صد اشتر ز هر گونه […]

پادشاهی اسکندر – بخش ۳

دلارای چون آن سخنها شنید یکی باد سرد از جگر برکشید ز دارا ز دیده ببارید خون که بد ریخته زیر خاک اندرون نویسندهٔ نامه را پیش خواند همه خون ز مژگان به رخ برفشاند مر آن نامه را خوب پاسخ نوشت سخنهای با مغز و فرخ نوشت نخست آفرین کرد بر کردگار جهاندار دادار […]

پادشاهی اسکندر – بخش ۲

بفرمود تا پیش او شد دبیر قلم خواست چینی و رومی حریر نویسنده از کلک چون خامه کرد سوی مادر روشنک نامه کرد که یزدان ترا مزد نیکان دهاد بداندیش را درد پیکان دهاد نوشتم یکی نامه‌ای پیش ازین نوشته درو دردها بیش ازین چو جفت ترا روز برگشته شد به دست یکی بنده‌بر کشته […]

پادشاهی اسکندر – بخش ۱

سکندر چو بر تخت بنشست گفت که با جان شاهان خرد باد جفت که پیروزگر در جهان ایزدست جهاندار کز وی نترسد بدست بد و نیک هم بگذرد بی‌گمان رهایی نباشد ز چنگ زمان هرانکس که آید بدین بارگاه که باشد ز ما سوی ما دادخواه اگر گاه بار آید ار نیم‌شب به پاسخ رسد […]
عنوان ۲ از ۲«۱۲