بایگانی برچسب ها: متن شاهنامه

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۵

چو آگاهی آمد به شاه بزرگ که از بیشه بیرون خرامید گرگ سپاهی بیاورد بهرام گرد که از آسمان روشنایی ببرد بخراد بر زین چنین گفت شاه که بگزین برین کار بر چارماه یکی سوی خاقان بی‌مایه پوی سخن هرچ دانی که باید بگوی به ایران و نیران تو داناتری همان بر زبان بر تواناتری […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۴

ازان پس چو بشنید بهرام گرد کز ایران به خاقان کسی نامه برد بیامد دمان پیش خاقان چین بدو گفت کای مهتر به آفرین شنیدم که آن ریمن بد هنر همی نامه سازد یک اندر دگر سپاهی دلاور ز چین برگزین بدان تا تو را گردد ایران زمین بگیرم به شمشیر ایران و روم تو […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۳

چنین تا خبرها به ایران رسید بر پادشاه دلیران رسید که بهرام را پادشاهی و گنج ازان تو بیش است نابرده رنج پراز درد و غم شد ز تیمار اوی دلش گشت پیچان ز کردار اوی همی رای زد با بزرگان بهم بسی گفت و انداخت از بیش و کم شب تیره فرمود تا شد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۲

چو پیدا شد ازآسمان گرد ماه شب تیره بفشاند گرد سیاه پراکنده گشتند و مستان شدند وز آنجای هرکس به ایوان شدند چو پیداشد آن فرخورشید زرد به پیچید زلف شب لاژورد قژ آگند پوشید بهرام گرد گرامی تنش را به یزدان سپرد کمند و کمان برد و شش چوبه تیر یکی نیزه دو شاخ […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۱

چو چندی برآمد برین روزگار شب و روز آسایش آموزگار چنان بد که در کوه چین آن زمان دد و دام بودی فزون از گمان ددی بود مهتر ز اسپی بتن فروهشته چون مشک گیسو رسن به تن زرد و گوش و دهانش سیاه ندیدی کس او را مگر گرمگاه دو چنگش به کردار چنگ […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۰

چوشب دامن تیره اندر کشید سپیده ز کوه سیه بر دمید مقاتوره پوشید خفتان جنگ بیامد یکی تیغ توری به چنگ چو بهرام بشنید بالای خواست یکی جوشم خسرو آرای خواست گزیدند جایی که هرگز پلنگ بران شخ بی‌آب ننهاد چنگ چو خاقان شنید این سخن برنشست برفتند ترکان خسرو پرست بدان کارتازین دو شیردمان […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۹

کنون داستانهای دیرینه گوی سخنهای بهرام چوبینه گوی که چون او سوی شهر ترکان رسید به نزد دلیر و بزرگان رسید ز گردان بیدار دل ده هزار پذیره شدندش گزیده سوار پسر با برادرش پیش اندرون ابا هر یکی موبدی رهنمون چو آمد بر تخت خاقان فراز برو آفرین کرد و بردش نماز چو خاقان […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۸

مرا سال بگذشت برشست و پنج نه نیکو بود گر بیازم به گنج مگر بهره بر گیرم از پند خویش بر اندیشم از مرگ فرزند خویش مرا بود نوبت برفت آن جوان ز دردش منم چون تن بی‌روان شتابم همی تا مگر یابمش چویابم به بیغاره بشتابمش که نوبت مرا به بی‌کام من چرا رفتی […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۷

بخراد برزین بفرمود شاه که رو عرض گه ساز ودیوان بخواه همه لشکر رومیان عرض کن هر آنکس که هستند نوگر کهن درمشان بده رومیان را زگنج بدادن نباید که بینند رنج کسی کو به خلعت سزاوار بود کجا روز جنگ از در کار بود بفرمود تا خلعت آراستند ز در اسپ پرمایگان خواستند نیاطوس […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۶

دگر روز خسرو بیاراست گاه به سر برنهاد آن کیانی کلاه نهادند در گلشن سور خوان چنین گفت پس رومیان را بخوان بیامد نیاطوس با رومیان نشستند با فیلسوفان بخوان چو خسرو فرود آمد از تخت بار ابا جامهٔ روم گوهر نگار خرامید خندان و برخوان نشست بشد نیز بند وی برسم بدست جهاندار بگرفت […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۵

ازین سوی خسرو بران رزمگاه بیامد که بهرام بد با سپاه همه رزمگاهش به تاراج داد سپه را همه بدره و تاج داد یکی بارهٔ تیز رو برنشست میان را ز بهر پرستش ببست به پیش اندر آمد یکی خارستان پیاده ببود اندران کارستان به غلتید در پیش یزدان به خاک همی‌گفت کای داور داد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۴

چو خورشید روشن بیاراست گاه طلایه بیامد ز نزدیک شاه به پرده سرای اندرون کس ندید همان خیمه بر پای بر بس ندید طلایه بیامد بگفت این به شاه دل شاه شد تنگ زان رزمخواه گزین کرد زان جنگیان سه هزار زره دار و برگستوان ور سوار به نستود فرمود تا برنشست میان یلی تاختن […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۳

هم آنگه ز کوه اندر آمد سپاه جهان شد ز گرد سواران سیاه وزان روی بهرام لشکر براند به روز اندرون روشنایی نماند همی‌گفت هرکس که راند سپاه خرد باید و مردی و دستگاه دلیران که دیدند خشت مرا همان پهلوانی سرشت مرا مرا برگزیدند بر خسروان به خاک افگنم نام نوشین روان ز لشکر […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۲

چو بر زد ز دریا درفش سپید ستاره شد از تیرگی ناامید تبیره زنان از دو پرده سرای برفتند با پیل و باکرنای خروش آمد و نالهٔ گاودم هم از کوههٔ پیل رویینه خم تو گفتی بجنبد همی دشت وراغ شده روی خورشید چون پر زاغ چو ایرانیان برکشیدند صف همه نیزه و تیغ هندی […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۱

چوخورشید برزد سراز تیره کوه خروشی برآمد زهر دو گروه که گفتی زمین گشت گردان سپهر گر از تیغها تیره شد روی مهر بیاراسته میمن و میسره زمین کوه گشت آهنین یکسره از آواز اسپان و بانگ سپاه بیابان همی‌جست بر کوه راه چو بهرام جنگی بدان بنگرید یکی خنجر آبگون برکشید نیامد به دل‌ش […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۰

بیامد به نزدیک چوبینه مرد شنیده سخنها همه یادکرد چو مرد جهانجوی نامه بخواند هوارا بخواند وخرد را براند ازان نامه‌ها ساز رفتن گرفت بماندند ایرانیان درشگفت برفتند پیران به نزدیک اوی چودیدند کردار تاریک اوی همی‌گفت هرکس کز ایدر مرو زرفتن کهن گردد این روز نو اگر خسرو آید به ایران زمین نبینی مگر […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۹

چوآمد به بهرام زین آگهی که تازه شد آن فر شاهنشهی همانگه ز لشکر یکی نامجوی نگه کرد با دانش و آب روی کجا نام او بود دانا پناه که بهرام را او بدی نیک خواه دبیر سرافراز را پیش خواند سخنهای بایسته چندی براند بفرمود تا نامه‌های بزرگ نویسد بران مهتران سترگ بگستهم و […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۸

بهشتم بیاراست خورشید چهر سپه را بکردار گردان سپهر ز درگاه برخاست آوای کوس هواشد زگرد سپاه آبنوس سپاهی گزین کرد زآزادگان بیام سوی آذرابادگان دو هفته برآمد بفرمان شاه بلشکر گه آمد دمادم سپاه سرا پردهٔ شاه بردشت دوک چنان لشکری گشن وراهی سه دوک نیاطوس را داد لشکر همه بدو گفت مهتر تویی […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۷

وزان پس چو دانست کامد سپاه جهان شد ز گرد سواران سیاه گزین کرد زان رومیان صدهزار همه نامدار ازدرکارزار سلیح و درم خواست واسپان جنگ سرآمد برو روزگار درنگ یکی دخترش بود مریم بنام خردمند و با سنگ و با رای وکام بخسرو فرستاد به آیین دین همی‌خواست ازکردگار آفرین بپذرفت دخترش گستهم گرد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۶

بدو گفت قیصر که جاوید زی که دستور شاهنشهان را سزی یکی خانه دارم در ایوان شگفت کزین برتو را ندازه نتوان گرفت یکی اسب و مردی بروبر سوار کز انجا شگفتی شود هوشیار چوبینی ندانی که این بند چیست طلسمست گر کردهٔ ایزدیست چو خراد برزین شنید این سخن بیامد بران جایگاه کهن بدیدش […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۵

چو خورشید گردنده بی‌رنگ شد ستاره به برج شباهنگ شد به فرمود قیصر به نیرنگ ساز که پیش آرد اندیشه‌های دراز بسازید جای شگفتی طلسم که کس بازنشناسد او را به جسم نشسته زنی خوب برتخت ناز پراز شرم با جامه‌های طراز ازین روی و زان رو پرستندگان پس پشت و پیش اندرش بندگان نشسته […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۴

چو آن نامه نزدیک خسرو رسید زپیوستن آگاهی نو رسید به ایرانیان گفت کامروز مهر دگرگونه گردد همی برسپهر زقیصر یک نامه آمد بلند سخن گفتنش سر به سر سودمند همی راه جوید که دیرینه کین ببرد ز روم و ز ایران زمین چنین یافت پاسخ زایرانیان که هرگز نه برخاست کین ازمیان چواین راست […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۳

هم آنگه یکی نامه بنوشت زود بران آفرین آفرین بر فزود که با موبد یکدل و پاک رای ز دیم از بد و نیک ناباک رای ز هرگونه‌ای داستانها زدیم بران رای پیشینه باز آمدیم کنون رای و گفتارها شد ببن گشادم در گنجهای کهن به قسطنیه در فراوان سپاه ندارم که دارند کشور نگاه […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۲

چوقیصر نگه کرد و نامه بخواند ز هر گونه اندیشه بر دل براند ازان پس بدستور پرمایه گفت که این راز را بازخواه از نهفت نگه کن خسرو بدین کار زار شود شاد اگر پیچد از روزگار گرای دون که گویی که پیروز نیست ازان پس و را نیز نوروز نیست بمانیم تا سوی خاقان […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۱

ز بیگانه قیصر به پرداخت جای پر اندیشه بنشست با رهنمای به موبد چنین گفت کای دادخواه ز گیتی گرفتست ما را پناه بسازیم تا او بنیرو شود وزان کهتر بد بی‌آهوشود به قیصر چنین گفت پس رهنمای که از فیلسوفان پاکیزه رای بباید تنی چند بیداردل که بندند با ما بدین کار دل فرستاد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۰

دبیر جهاندیده را پیش خواند بران پیشگاه بزرگی نشاند بفرمود تا نامه پاسخ نوشت بیاراست چون مرغزار بهشت ز بس بند و پیوند و نیکو سخن ازان روز تا روزگار کهن چوگشت از نوشتن نویسنده سیر نگه کرد قیصر سواری دلیر سخن گوی و روشن دل و یادگیر خردمند و گویا و گرد و دبیر […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۹

چوآمد بران شارستان شهریار سوار آمد از قیصر نامدار که چیزی کزین مرز باید بخواه مدار آرزو را ز شاهان نگاه که هرچند این پادشاهی مراست تو را با تن خویش داریم راست بران شارستان ایمن و شاد باش ز هر بد که اندیشی آزاد باش همه روم یکسر تو را کهترند اگر چند گردنکش […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۸

ببود اندر آن شهر خسرو سه روز چهارم چو بفروخت گیتی فروز بابر اندر آورد برنده تیغ جهانجوی شد سوی راه وریغ که اوریغ بد نام آن شارستان بدو در چلیپا و بیمارستان ببی راه پیدا یکی دیر بود جهانجوی آواز راهب شنود به نزدیک دیر آمد آواز داد که کردار تو جز پرستش مباد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۷

چو بگذشت لشکر بران تازه بوم بتندی همی‌راند تا مرز روم چنین تا بیامد بران شارستان که قیصر ورا خواندی کارستان چواز دور ترسا بدید آن سپاه برفتند پویان به آبی راه و راه بدان باره اندر کشیدند رخت در شارستان را ببستند سخت فروماند زان شاه گیتی فروز به بیرون بماندند لشکر سه روز […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۶

همی‌تاخت خسرو به پیش اندرون نه آب وگیا بود و نه رهنمون عنان را بدان باره کرده یله همی‌راند ناکام تا به اهله پذیره شدندش بزرگان شهر کسی را که از مردمی بود بهر چو خسرو به نزدیک ایشان رسید بران شهر لشکر فرود آورید همان چون فرود آمد اندر زمان نوندی بیامد ز ایران […]
عنوان ۳ از ۲۱«۱۲۳۴۵ » ۱۰۲۰...آخر »