یکی نامه فرمود اندر زمان به نزدیک جمهور روشن روان سخن در سرنامه آغاز کرد ز گنج معانی درش باز کرد بسیم اندر آنسیم عنبر فشاند بقرب اندر آن سکه بر زر نشاند چنین گفت کاین نامه نامدار ز ما نزد جمهور خنجر گزار بدان ای شهنشاه با رای داد که از گاه جمشید تا […]
زمین را بخون لعل گون ساختند تو گفتی فلک را نگون ساختند کنازنگ زوبین هندی گرفت بر نیو آمد چو دیو شکفت چنان زدش بر سینه زخم درشت چه زوبین برون رفت بازاو پشت چه کوه از بر اسب غلطید نیو به میدان روان شد کنازنگ دیو چه شد کشته نیو اندران رزمگاه سپاهش گریزان […]
کس از پاسبانان نه آگاه بود جهان جوی خفته نه خرگاه بود نهفته به خرگه درآمد چو مار نیامد بر نامور شهریار شیرش گفت بردارم از یال من برم هدیه نزدیک هیتال من چو آمد به نزدیک تخت آن سیاه که بیدار شد پهلوان سپاه سیاهی بد استاده در پیش تخت سیه تر ز روز […]