بایگانی برچسب ها: شاهنامه مسکو

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۵

همی‌بود بندوی بسته چو یوز به زندان بهرام هفتاد روز نگهبان بندوی بهرام بود کزان بند او نیک ناکام بود ورا نیز بندوی بفریفتی ببند اندر از چاره نشکیفتی که از شاه ایران مشو ناامید اگر تیره شد روز گردد سپید اگرچه شود بخت او دیرساز شود بخت پیروز با خوشنواز جهان آفرین برتن کیقباد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۴

چوپیدا شد آن چادر قیرگون درفشان شد اختر بچرخ اندرون چو آواز دارندهٔ پاس خاست قلم خواست بهرام و قرطاس خواست بیامد دبیر خردمند و راد دوات و قلم پیش دانا نهاد بدو گفت عهدی ز ایرانیان بباید نوشتن برین پرنیان که بهرام شاهست و پیروزبخت سزاوار تاج است و زیبای تخت نجوید جز از […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۳

چو خورشید خنجر کشید از نیام پدید آمد آن مطرف زردفام فرستاد و گردنکشان را بخواند برتخت شاهی به زانو نشاند بهرجای کرسی زرین نهاد چوشاهان پیروز بنشست شاد چنین گفت زان پس به بانگ بلند که هرکس که هست ازشما ارجمند ز شاهان ز ضحاک بتر کسی نیامد پدیدار بجویی بسی که از بهر […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۲

چوروی زمین گشت خورشید فام سخن گوی بندوی برشد ببام ببهرام گفت ای جهاندیده مرد برانگه که برخاست از دشت گرد چو خسرو شما را بدید او برفت سوی روم با لشکر خویش تفت کنون گر تو پران شوی چون عقاب وگر برتر آری سر از آفتاب نبیند کسی شاه را جز بروم که اکنون […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۱

چوبهرام رفت اندر ایوان شاه گزین کرد زان لشکر کینه خواه زره‌دار و شمشیر زن سی‌هزار بدان تا شوند از پس شهریار چنین لشکری نامبردار و گرد ببهرام پور سیاوش سپرد وزان روی خسرو بیابان گرفت همی از بد دشمنان جان گرفت چنین تا بنزد رباطی رسید سر تیغ دیوار او ناپدید کجا خواندندیش یزدان […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۰

وزان جایگه شد به پیش پدر دودیده پراز آب و پر خون جگر چو روی پدر دید بردش نماز همی‌بود پیشش زمانی دراز بدو گفت کاین پهلوان سوار که او را گزین کردی ای شهریار بیامد چوشاهان که دارند فر سپاهی بیاورد بسیارمر بگفتم سخن هرچ آمد ز پند برو پند من بر نبد سودمند […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۹

ز لشکر گزین کرد بهرام شیر سپاهی جهانگیر وگرد دلیر چوکردند و با او دبیران شمار سپه بود شمشیر زن صد هزار ز خاقانیان آن سه ترک سترگ که بودند غرنده برسان گرگ به جنگ‌آوران گفت چون زخم کوس برآید بهنگام بانگ خروس شما بر خروشید و اندر دهید سران را ز خون بر سرافسر […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۸

وزین روی بنشست بهرام گرد بزرگان برفتند با او وخرد سپهبد بپرسید زان سرکشان که آمد زخویشان شما را نشان فرستید هرکس که دارید خویش که باشند یکدل به گفتار وکیش گریشان بیایند وفرمان کنند به پیمان روان را گروگان کنند سپه ماند از بردع واردبیل از ارمنیه نیز بی‌مرد وخیل ازیشان برزم اندرون نیست […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۷

وزان روی شد شهریار جوان چوبگذشت شاد از پل نهروان همه مهتران را زلشکر بخواند سزاوار بر تخت شاهی نشاند چنین گفت کای نیکدل سروران جهاندیده و کار کرده سران بشاهی مرا این نخستین سرست جز از آزمایش نه اندرخورست بجای کسی نیست ما را سپاس وگر چند هستیم نیکی شناس شمارا زما هیچ نیکی […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶

چوخواهرش بشنید کامد ز راه برادرش پر درد زان رزمگاه بینداخت آن نامدار افسرش بیاورد فرمانبری چادرش بیامد بنزد برادر دمان دلش خسته ازدرد و تیره روان بدو گفت کای مهتر جنگجوی چگونه شدی پیش خسرو بگوی گر او ازجوانی شود تیزوتند مگردان تو درآشتی رای کند بخواهر چنین گفت بهرام گرد که او را […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵

رسیدند بهرام و خسرو بهم گشاده یکی روی و دیگر دژم نشسته جهاندار بر خنگ عاج فریدون یل بود با فر وتاج زدیبای زربفت چینی قبای چو گردوی پیش اندرون رهنمای چو بندوی و گستهم بردست شاه چو خراد برزین زرین کلاه هه غرقه در آهن و سیم و زر نه یاقوت پیدانه زرین کمر […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴

چوبشنید بهرام کز روزگار چه آمد بران نامور شهریار نهادند بر چشم روشنش داغ بمرد آن چراغ دو نرگس بباغ پسر برنشست از بر تخت اوی بپا اندر آمد سر وبخت اوی ازان ماند بهرام اندر شگفت بپژمرد واندیشه اندر گرفت بفرمود تا کوس بیرون برند درفش بزرگی به هامون برند بنه برنهاد وسپه برنشست […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳

چو پنهان شد آن چادر آبنوس بگوش آمد از دوربانگ خروش جهانگیر شد تابنزد پدر نهانش پر ازدرد وخسته جگر چو دیدش بنالید و بردش نماز همی‌بود پیشش زمانی دراز بدو گفت کای شاه نابختیار ز نوشین روان در جهان یادگار تو دانی که گر بودمی پشت تو بسوزن نخستی سر انگشت تو نگر تا […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲

چو خسرو نشست از برتخت زر برفتند هرکس که بودش هنر گرانمایگان را همه خواندند بر آن تاج نو گوهر افشاندند به موبد چنین گفت کاین تاج وتخت نیابد مگر مردم نیک بخت مبادا مرا پیشه جز راستی که بیدادی آرد همه کاستی ابا هرکسی رای ما آشتیست ز پیکار کردن سرماتهیست ز یزدان پذیرفتم […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱

چوگستهم وبندوی به آذرگشسپ فگندند مردی سبک بر دو اسپ که در شب به نزدیک خسرو شود از ایران به آگاهی نو شود فرستاده آمد بر شاه نو گذشته شبی تیره از ماه نو ز آشوب بغداد گفت آنچ دید جوان شد چو برگ گل شنبلید چنین گفت هرکو زراه خرد بتیزی ز بی‌دانشی بگذرد […]

پادشاهی هرمزد – بخش ۱۰

چوگودرز وچون رستم پهلوان بکردند رنجه برین بر روان ازان پس کجا شد بهاماوران ببستند پایش ببند گران کس آهنگ این تخت شاهی نکرد جز از گرم و تیمار ایشان نخورد چوگفتند با رستم ایرانیان که هستی تو زیبای تخت کیان یکی بانگ برزد برآنکس که گفت که با دخمهٔ تنگ باشید جفت که باشاه […]

پادشاهی هرمزد – بخش ۹

ازان دشت بهرام یل بنگرید یکی کاخ پرمایه آمد پدید بران کاخ بنهاد بهرام روی همان گور پیش اندرون راه جوی همی‌راند تا پیش آن کاخ اسب پس پشت او بود ایزد گشسب عنان تگاور بدو داد وگفت که با تو همیشه خرد باد جفت پیاده ز دهلیز کاخ اندرون همی‌رفت بهرام بی‌رهنمون زمانی بدر […]

پادشاهی هرمزد – بخش ۸

برآشفت بهرام و شد شوخ چشم زگفتار پرموده آمد بخشم بتندیش یک تازیانه بزد بران سان که از ناسزایان سزد ببستند هم در زمان پای اوی یکی تنگ خرگاه شد جای اوی چو خراد برزین چنان دید گفت که این پهلوان را خرد نیست جفت بیامد بنزد دبیر بزرگ بدو گفت کین پهلوان سترگ بیک […]

پادشاهی هرمزد – بخش ۷

ستاره شمر گفت بهرام را که در چارشنبه مزن گام را اگر زین به پیچی گزند آیدت همه کار ناسودمند آیدت یکی باغ بد در میان سپاه ازین روی و زان روی بد رزم‌گاه بشد چارشنبه هم از بامداد بدان باغ کامروز باشیم شاد ببردند پرمایه گستردنی می و رود و رامشگر و خوردنی بیامد […]

پادشاهی هرمزد – بخش ۶

چنین گفت پس با سپه ساوه شاه که از جادوی اندر آرید راه بدان تا دل و چشم ایرانیان بپیچد نیاید شما را زیان همه جاودان جادوی ساختند همی در هوا آتش انداختند برآمد یکی باد و ابری سیاه همی تیر بارید ازو بر سپاه خروشید بهرام کای مهتران بزرگان ایران و کنداوران بدین جادویها […]

پادشاهی هرمزد – بخش ۵

ز گفتار او شاد شد ساوه شاه بدو گفت ماناکه اینست راه چو خراد برزین سوی خانه رفت برآمد شب تیره از کوه تفت بسیجید و بر ساخت راه گریز بدان تا نیاید بدو رستخیز بدان گه که شب تیره‌تر گشت شاه به فغفور فرمود تا بی‌سپاه ز پیش پدر تا در پهلوان بیامد خردمند […]

پادشاهی هرمزد – بخش ۴

شب تیره چون چادر مشک‌بوی بیفگند وخورشید بنمود روی به درگاه شد مرزبان نزد شاه گرانمایگان برگشادند راه جهاندار بهرام را پیش خواند به تخت از بر نامداران نشاند بپرسید زان پس که با ساوه شاه کنم آشتی گر فرستم سپاه چنین داد پاسخ بدو جنگجوی که با ساوه شاه آشتی نیست روی گر او […]

پادشاهی هرمزد – بخش ۳

بدانست هرمز که او دست خون بیازد همی زنده بی‌رهنمون شنید آن سخن‌های بی‌کام را به زندان فرستاد بهرام را دگر شب چو برزد سر از کوه ماه به زندان دژ آگاه کردش تباه نماند آن زمان بر درش بخردی همان رهنمائی و هم موبدی ز خوی بد آید همه بدتری نگر تا سوی خوی […]

پادشاهی هرمزد – بخش ۲

یکی پیر بد مرزبان هری پسندیده و دیده ازهر دی جهاندیده‌ای نام او بود ماخ سخن‌دان و با فر و با یال و شاخ بپرسیدمش تا چه داری بیاد ز هرمز که بنشست بر تخت داد چنین گفت پیرخراسان که شاه چو بنشست بر نامور پیشگاه نخست آفرین کرد بر کردگار توانا و داننده روزگار […]

پادشاهی هرمزد – بخش ۱

بخندید تموز بر سرخ سیب همی‌کرد با بار و برگش عتاب که آن دسته گل بوقت بهار بمستی همی‌داشتی درکنار همی باد شرم آمد از رنگ اوی همی یاد یار آمد از چنگ اوی چه کردی که بودت خریدار آن کجا یافتی تیز بازار آن عقیق و زبرجد که دادت بهم ز بار گران شاخ […]

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۱۲

چنین گوید از نامهٔ باستان ز گفتار آن دانشی راستان که آگاهی آمد به آباد بوم بنزد جهاندار کسری ز روم که تو زنده بادی که قیصر بمرد زمان و زمین دیگری را سپرد پراندیشه شد جان کسری ز مرگ شد آن لعل رخساره چون زرد برگ گزین کرد ز ایران فرستاده‌ای جهاندیده و راد […]

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۱۱

یکی پیر بد پهلوانی سخن به گفتار و کردار گشته کهن چنین گوید از دفتر پهلوان که پرسید موبد ز نوشین‌روان که آن چیست کز کردگار جهان بخواهد پرستنده اندر نهان بدان آرزو نیز پاسخ دهد بدان پاسخش بخت فرخ نهد یکی دست برداشته به آسمان همی‌خواهد از کردگار جهان نیابد بخواهش همه آرزو دوچشمش […]

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۱۰

شنیدم کجا کسری شهریار به هرمز یکی نامه کرد استوار ز شاه جهاندار خورشید دهر مهست و سرافراز و گیرنده شهر جهاندار بیدار و نیکو کنش فشاننده گنج بی سرزنش فزاینده نام و تخت قباد گراینه تاج و شمشیر و داد که با فر و برزست و فرهنگ و نام ز تاج بزرگی رسیده بکام […]

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۹

چنان بد که کسری بدان روزگار برفت از مداین ز بهر شکار همی‌تاخت با غرم و آهو به دشت پراگند شد غرم و او مانده گشت ز هامون بر مرغزاری رسید درخت و گیا دید و هم سایه دید همی‌راند با شاه بوزرجمهر ز بهر پرستش هم از بهر مهر فرود آمد از بارگی شاه […]

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۸

نگه کن که شادان برزین چه گفت بدانگه که بگشاد راز ازنهفت بدرگه شهنشاه نوشین روان که نامش بماناد تا جاودان زهردانشی موبدی خواستی که درگه بدیشان بیاراستی پزشک سخنگوی وکنداوران بزرگان وکارآزموده سران ابرهردری نامور مهتری کجا هرسری رابدی افسری پزشک سراینده برزوی بود بنیرو رسیده سخنگوی بود زهردانشی داشتی بهره‌ای بهربهره‌ای درجهان شهره‌ای […]
عنوان ۴ از ۲۱« اولین...«۲۳۴۵۶ » ۱۰۲۰...آخر »