بایگانی برچسب ها: اشعار پادشاهی قباد
بیامد یکی مرد مزدک بنام سخنگوی با دانش و رای و کام گرانمایه مردی و دانش فروش قباد دلاور بدو داد گوش به نزد جهاندار دستور گشت نگهبان آن گنج و گنجور گشت ز خشکی خورش تنگ شد در جهان میان کهان و میان مهان ز روی هوا ابر شد ناپدید به ایران کسی برف […]
چو بر تخت بنشست فرخ قباد کلاه بزرگی به سر برنهاد سوی طیسفون شد ز شهر صطخر که آزادگان را بدو بود فخر چو بر تخت پیروز بنشست گفت که از من مدارید چیزی نهفت شما را سوی من گشادست راه به روز سپید و شبان سیاه بزرگ آنکسی کو به گفتار راست زبان را […]