بایگانی برچسب ها: اشعار پادشاهی بهرام گور

پادشاهی بهرام گور – بخش ۱۶

بفرمود تا تخت شاهنشهی به باغ بهار اندر آرد رهی به فرمان ببردند پیروزه تخت نهادند زیر گلفشان درخت می و جام بردند و رامشگران به پالیز رفتند با مهتران چنین گفت با رای‌زن شهریار که خرم به مردم بود روزگار به دخمه درون بس که تنهاشویم اگر چند با برز و بالا شویم همه […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۱۵

بخفت آن شب و بامداد پگاه بیامد سوی دشت نخچیرگاه همه راه و بی‌راه لشکر گذشت چنان شد که یک ماه ماند او به دشت سراپرده و خیمه‌ها ساختند ز نخچیر دشتی بپرداختند کسی را نیامد بران دشت خواب می و گوشت نخچیر و چنگ و رباب بیابان همی آتش افروختند تر و خشک هیزم […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۱۴

وزانجا برانگیخت شبرنگ را بدیدش یکی بیشه تنگ را دو شیر ژیان پیش آن بیشه دید کمان را به زه کرد و اندر کشید بزد تیر بر سینهٔ شیر چاک گذر کرد تا پر و پیکان به خاک بر ماده شد تیز بگشاد دست بر شیر با گردرانش ببست چنین گفت کان تیر بی‌پر بود […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۱۳

به هشتم بیامد به دشت شکار خود و روزبه با سواری هزار همه دشت یکسر پر از گور دید ز قربان کمان کیان برکشید دو زاغ کمان را به زه بر نهاد ز یزدان پیروزگر کرد یاد بهاران و گوران شده جفت جوی ز کشتن به روی اندر آورده روی همی پوست کند این ازآن […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۱۲

به روز سدیگر برون رفت شاه ابا لشکر و ساز نخچیرگاه بزرگان ایران ز بهر شکار به درگاه رفتند سیصد سوار ابا هر سواری پرستنده سی ز ترک و ز رومی و از پارسی پرستنده سیصد ز ایوان شاه برفتند با ساز نخچیرگاه ز دیبا بیاراسته صد شتر رکابش همه زر و پالانش در ده […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۱۱

دگر هفته آمد به نخچیرگاه خود و موبدان و ردان سپاه بیامد یکی سرد مهترپرست چو باد دمان با گرازی به دست بپرسید مهتر که بهرامشاه کجا باشد اندر میان سپاه بدو گفت هرکس که تو شاه را چه جویی نگویی به ما راه را چنین داد پاسخ که تا روی شاه نبینم نگویم سخن […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۱۰

دگر هفته با موبدان و ردان به نخچیر شد شهریار جهان چنان بد که ماهی به نخچیرگاه همی بود میخواره و با سپاه ز نخچیر کوه و ز نخچیر دشت گرفتن ز اندازه اندر گذشت سوی شهر شد شاددل با سپاه شب آمد به ره گشت گیتی سیاه برزگان لشکر همی راندند سخنهای شاهنشهان خواندند […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۹

بیامد سوم روز شبگیر شاه سوی دشت نخچیرگه با سپاه به دست چپش هرمز کدخدای سوی راستش موبد پاک‌رای برو داستانها همی خواندند ز جم و فریدون سخن راندند سگ و یوز در پیش و شاهین و باز همی تا به سر برد روز دراز چو خورشید تابان به گنبد رسید به جایی پی گور […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۸

برین‌گونه بگذشت سالی تمام همی داشتی هرکسی می حرام همان شه چو مجلس بیاراستی همان نامهٔ باستان خواستی چنین بود تا کودکی کفشگر زنی خواست با چیز و نام و گهر نبودش دران کار افزار سخت همی زار بگریست مامش ز بخت همانا نهان داشت لختی نبید پسر را بدان خانه اندر کشید به پور […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۷

چو بنشست می خواست از بامداد بزرگان لشکر برفتند شاد بیامد هم‌انگه یکی مرد مه ورا میوه آورد چندی ز ده شتربارها نار و سیب و بهی ز گل دسته‌ها کرده شاهنشهی جهاندار چون دید بنواختش میان یلان پایگه ساختش همین مه که با میوه و بوی بود ورا پهلوی نام کبروی بود به روی […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۶

چو یوز شکاری به کار آمدش بجنبید و رای شکار آمدش یکی باره‌ای تیزرو بر نشست به هامون خرامید بازی به دست یکی بیشه پیش آمدش پردرخت نشستنگه مردم نیک‌بخت بسان بهشتی یکی سبز جای ندید اندرو مردم و چارپای چنین گفت کاین جای شیران بود همان رزمگاه دلیران بود کمان را به زه کرد […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۵

برفت و بیامد به ایوان خویش همه شب همی ساخت درمان خویش پراندیشه آن شب به ایوان بخفت بخندید و آن راز با کس نگفت به شبگیر چون تاج بر سر نهاد سپه را سراسر همه بار داد بفرمود تا لنبک آبکش بشد پیش او دست کرده به کش ببردند ز ایوان به راهام را […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۴

ز پیش سواران چو ره برگرفت سوی خان بی‌بر به راهام تفت بزد در بگفتا که بی‌شهریار بماندم چو او بازماند از شکار شب آمد ندانم همی راه را نیابم همی لشکر و شاه را گر امشب بدین خانه یابم سپنج نباشد کسی را ز من هیچ رنج به پیش به راهام شد پیشکار بگفت […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۳

چنان بد که روزی به نخچیر شیر همی رفت با چند گرد دلیر بشد پیر مردی عصایی به دست بدو گفت کای شاه یزدان‌پرست به راهام مردیست پرسیم و زر جهودی فریبنده و بدگهر به آزادگی لنبک آبکش به آرایش خوان و گفتار خوش بپرسید زان کهتران کاین کیند به گفتار این پیر سر بر […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۲

دگر روز چون بردمید آفتاب ببالید کوه و بپالود خواب به نزدیک منذر شدند این گروه که بهرام شه بود زیشان ستوه که خواهشگری کن به نزدیک شاه ز کردار ما تا ببخشد گناه که چونان بدیم از بد یزدگرد که خون در تن نامداران فسرد ز بس زشت گفتار و کردار اوی ز بیدادی […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۱

چو بر تخت بنشست بهرام گور برو آفرین کرد بهرام و هور پرستش گرفت آفریننده را جهاندار و بیدار و بیننده را خداوند پیروزی و برتری خداوند افزونی و کمتری خداوند داد و خداوند رای کزویست گیتی سراسر به پای ازان پس چنین گفت کاین تاج و تخت ازو یافتم کافریدست بخت بدو هستم امید […]
عنوان ۲ از ۲«۱۲