دسته: گفتار اندر داستان فرود سیاوش
جهانجوی چون شد سرافراز و گرد سپه را بدشمن نشاید سپرد سرشک اندر آید بمژگان ز رشک سرشکی که درمان نداند پزشک کسی کز نژاد بزرگان بود به بیشی بماند سترگ آن بود چو بیکام دل بنده باید بدن بکام کسی داستانها زدن سپهبد چو خواند ورا دوستدار نباشد خرد با دلش سازگار گرش زآرزو […]