دسته: پادشاهی لهراسپ

پادشاهی لهراسپ – بخش ۱۷

چو برخاست قیصر به گشتاسپ گفت که پاسخ چرا ماندی در نهفت بدو گفت گشتاسپ من پیش ازین ببودم بر شاه ایران زمین همه لشکر شاه و آن انجمن همه آگهند از هنرهای من همان به که من سوی ایشان شوم بگویم همه گفته‌ها بشنوم برآرم ازیشان همه کام تو درفشان کنم در جهان نام […]

پادشاهی لهراسپ – بخش ۱۶

پر اندیشه بنشست لهراسپ دیر بفرمود تا پیش او شد زریر بدو گفت کاین جز برادرت نیست بدین چاره بشتاب وایدر مه‌ایست درنگ آوری کار گردد تباه میاسا و اسپ درنگی مخواه ببر تخت و بالا و زرینه کفش همان تاج با کاویانی درفش من این پادشاهی مر او را دهم برین بر سرش بر […]

پادشاهی لهراسپ – بخش ۱۵

برین نیز بگذشت چندی سپهر به دل در همی داشت و ننمود چهر بگشتاسپ گفت آن زمان جنگجوی که تا زنده‌ای زین جهان بهر جوی براندیش با این سخن با خرد که اندیشه اندر سخن به خورد به ایران فرستم فرستاده‌ای جهاندیده و پاک و آزاده‌ای به لهراسپ گویم که نیم جهان تو داری به […]

پادشاهی لهراسپ – بخش ۱۴

چو خورشید شد بر سر کوه زرد نماند آن زمان روزگار نبرد شب آمد یکی پردهٔ آبنوس بپوشید بر چهرهٔ سندروس چو خورشید ازان کوشش آگاه شد ز برج کمان بر سر گاه شد ببد چشمهٔ روز چون سندروس ز هر سو برآمد دم نای و کوس چکاچاک برخاست از هر دو روی ز خون […]

پادشاهی لهراسپ – بخش ۱۳

به قیصر خزر بود نزدیکتر وزیشان بدش روز تاریکتر به مرز خزر مهتر الیاس بود که پور جهاندار مهراس بود به الیاس قیصر یکی نامه کرد تو گفتی که خون بر سر خامه کرد که چندین به افسوس خوردی خزر کنون روز آسایش آمد بسر اگر ساو و باژست و گنج گران گروگان ازان مرز […]

پادشاهی لهراسپ – بخش ۱۲

بشد اهرن و هرچ گشتاسپ خواست بیاورد چون کارها گشت راست ز دریا به زین اندر آورد پای برفتند یارانش با او ز جای چو هیشوی کوه سقیلا بدید به انگشت بنمود و خود را کشید خود و اهرن از جای گشتند باز چو خورشید برزد سنان از فراز جهانجوی بر پیش آن کوه بود […]

پادشاهی لهراسپ – بخش ۱۱

ز میرین یکی بود کهتر به سال ز گردان رومی برآورده یال گوی بر منش نام او اهرنا ز تخم بزرگان رویین تنا فرستاد نزدیک قیصر پیام که دانی که ما را نژادست و نام ز میرین به هر گوهری بگذرم به تیغ و به گنج درم برترم به من ده کنون دختر کهترت به […]

پادشاهی لهراسپ – بخش ۱۰

چو نزدیک شد بیشه و جای گرگ بپیچید میرین و مرد سترگ به گشتاسپ بنمود به انگشت راست که آن اژدها را نشیمن کجاست وزو بازگشتند هر دو به درد پر از خون دل و دیده پر آب زرد چنین گفت هیشوی کان سرفراز دلیرست و دانا و هم رزمساز بترسم بروبر ز چنگال گرگ […]

پادشاهی لهراسپ – بخش ۹

یکی رومئی بود میرین به نام سرافراز و به ارای و با گنج و کام فرستاد نزدیک قیصر پیام که من سرفرازم به گنج و به نام به من ده دل‌آرام دخترت را به من تازه کن نام و افسرت را چنین گفت قیصر که من زین سپس نجویم بدین روی پیوند کس کتایون و […]

پادشاهی لهراسپ – بخش ۸

چو بشنید قیصر بر آن برنهاد که دخت گرامی به گشتاسپ داد بدو گفت با او برو همچنین نیابی ز من گنج و تاج و نگین چو گشتاسپ آن دید خیره بماند جهان‌آفرین را فراوان بخواند چنین گفت با دختر سرفراز که ای پروریده بنام و بناز ز چندین سر و افسر نامدار چرا کرد […]

پادشاهی لهراسپ – بخش ۷

چنان بود قیصر بدانگه برای که چون دختر او رسیدی بجای چو گشتی بلند اختر و جفت جوی بدیدی که آمدش هنگام شوی یکی گرد کردی به کاخ انجمن بزرگان فرزانه و رای زن هرانکس که بودی مر او را همال ازان نامدارن برآورده یال ز کاخ پدر دختر ماه‌روی بگشتی بران انجمن جفت جوی […]

پادشاهی لهراسپ – بخش ۶

همی بود گشتاسپ دل مستمند خروشان و جوشان ز چرخ بلند نیامد ز گیتیش جز زهر بهر یکی روستا دید نزدیک شهر درخت و گل و آبهای روان نشستنگه شاد مرد جوان درختی گشن سایه بر پیش آب نهان گشته زو چشمهٔ آفتاب بران سایه بنشست مرد جوان پر از درد پیچان و تیره‌روان همی […]

پادشاهی لهراسپ – بخش ۵

چو گشتاسپ نزدیک دریا رسید پیاده شد و باژ خواهش بدید یکی پیرسر بود هیشوی نام جوانمرد و بیدار و با رای و کام برو آفرین کرد گشتاسپ و گفت که با جان پاکت خرد باد جفت ازایران یکی نامدارم دبیر خردمند و روشن‌دل و یادگیر به کشتی برین آب اگر بگذرم سپاسی نهی جاودان […]

پادشاهی لهراسپ – بخش ۴

شب تیره شبدیز لهراسپی بیاورد با زین گشتاسپی بپوشید زربفت رومی قبای ز تاج اندر آویخت پر همای ز دینار وز گوهر شاهوار بیاورد چندان کش آمد به کار از ایران سوی روم بنهاد روی به دل گاه جوی و روان راه جوی پدر چون ز گشتاسپ آگاه شد بپیچید و شادیش کوتاه شد زریر […]

پادشاهی لهراسپ – بخش ۳

همی رفت گشتاسپ پرتاب و خشم دل پر ز کین و پر از آب چشم همی تاخت تا پیش کابل رسید درخت و گل و سبزه و آب دید بدان جای خرم فرود آمدند ببودند یک روز و دم بر زدند همه کوهسارانش نخچیر بود به جوی آبها چون می و شیر بود شب تیره […]

پادشاهی لهراسپ – بخش ۲

دو فرزند بودش به کردار ماه سزاوار شاهی و تخت و کلاه یکی نام گشتاسپ و دیگر زریر که زیر آوریدی سر نره شیر گذشته به هر دانشی از پدر ز لشکر به مردی برآورده سر دو شاه سرافراز و دو نیک‌پی نبیرهٔ جهاندار کاوس کی بدیشان بدی جان لهراسپ شاد وزیشان نکردی ز گشتاسپ […]

پادشاهی لهراسپ – بخش ۱

چو لهراسپ بنشست بر تخت داد به شاهنشهی تاج بر سر نهاد جهان آفرین را ستایش گرفت نیایش ورا در فزایش گرفت چنین گفت کز داور داد و پاک پر امید باشید و با ترس و باک نگارندهٔ چرخ گردنده اوست فرایندهٔ فره بنده اوست چو دریا و کوه و زمین آفرید بلند آسمان از […]