دسته: داستان رستم و شغاد

داستان رستم و شغاد – بخش ۸

چو شد روزگار تهمتن به سر به پیش آورم داستانی دگر چو گشتاسپ را تیره شد روی بخت بیاورد جاماسپ را پیش تخت بدو گفت کز کار اسفندیار چنان داغ دل گشتم و سوکوار که روزی نبد زندگانیم خوش دژم بودم از اختر کینه‌کش پس از من کنون شاه بهمن بود همان رازدارش پشوتن بود […]

داستان رستم و شغاد – بخش ۷

چنین گفت رودابه روزی به زال که از زاغ و سوک تهمتن بنال همانا که تا هست گیتی فروز ازین تیره‌تر کس ندیدست روز بدو گفت زال ای زن کم خرد غم ناچریدن بدین بگذرد برآشفت رودابه سوگند خورد که هرگز نیابد تنم خواب و خورد روانم روان گو پیلتن مگر باز بیند بران انجمن […]

داستان رستم و شغاد – بخش ۶

فرامرز چون سوک رستم بداشت سپه را همه سوی هامون گذاشت در خانهٔ پیلتن باز کرد سپه را ز گنج پدر ساز کرد سحرگه خروش آمد از کرنای هم از کوس و رویین و هندی درای سپاهی ز زابل به کابل کشید که خورشید گشت از جهان ناپدید چو آگاه شد شاه کابلستان ازان نامداران […]

داستان رستم و شغاد – بخش ۵

ازان نامداران سواری بجست گهی شد پیاده گهی برنشست چو آمد سوی زابلستان بگفت که پیل ژیان گشت با خاک جفت زواره همان و سپاهش همان سواری نجست از بد بدگمان خروشی برآمد ز زابلستان ز بدخواه وز شاه کابلستان همی ریخت زال از بر یال خاک همی‌کرد روی و بر خویش چاک همی‌گفت زار […]

داستان رستم و شغاد – بخش ۴

چو با خستگی چشمها برگشاد بدید آن بداندیش روی شغاد بدانست کان چاره و راه اوست شغاد فریبنده بدخواه اوست بدو گفت کای مرد بدبخت و شوم ز کار تو ویران شد آباد بوم پشیمانی آید ترا زین سخن بپیچی ازین بد نگردی کهن برو با فرامرز و یکتاه باش به جان و دل او […]

داستان رستم و شغاد – بخش ۳

بداختر چو از شهر کابل برفت بدان دشت نخچیر شد شاه تفت ببرد از میان لشکری چاه‌کن کجا نام بردند زان انجمن سراسر همه دشت نخچیرگاه همه چاه بد کنده در زیر راه زده حربه‌ها را بن اندر زمین همان نیز ژوپین و شمشیر کین به خاشاک کرده سر چاه کور که مردم ندیدی نه […]

داستان رستم و شغاد – بخش ۲

چنین گوید آن پیر دانش‌پژوه هنرمند و گوینده و با شکوه که در پرده بد زال را برده‌ای نوازندهٔ رود و گوینده‌ای کنیزک پسر زاد روزی یکی که ازماه پیدا نبود اندکی به بالا و دیدار سام سوار ازو شاد شد دودهٔ نامدار ستاره‌شناسان و کنداوران ز کشمیر و کابل گزیده سران ز آتش‌پرست و […]

داستان رستم و شغاد – بخش ۱

یکی پیر بد نامش آزاد سرو که با احمد سهل بودی به مرو دلی پر ز دانش سری پر سخن زبان پر ز گفتارهای کهن کجا نامهٔ خسروان داشتی تن و پیکر پهلوان داشتی به سام نریمان کشیدی نژاد بسی داشتی رزم رستم به یاد بگویم کنون آنچ ازو یافتم سخن را یک اندر دگر […]