خلاصه منظومه کوش پیل دندان – فصل پانزدهم
( این متن متعلق به انتشارات پگاه دانش است و هر گونه استفاده از آن تنها با کسب اجازه کتبی از انتشارات مجاز است)
فصل پانزدهم – دادگر شدن کوش
در همین دوران ظلم و ستم، روزی کوش در شکارگاه گم شد، در جستجوی راه بود که به پیرمرد فرزانهای برخورد کرد و خود را خداوند معرفی کرد و از پیرمرد نشانههای راه را طلبید.
پیرمرد فرزانه گفتگوهای بسیاری با کوش داشت و کوش را مدتی نزد خود نگه داشت. در این مدت پیرمرد به آموختن و پرورش کوش پرداخت و همچنین گوشها و دندانهای سهمگین او را اصلاح کرد. کوش پس از مدتی تصمیم گرفت به سرزمین خود بازگردد و پیرمرد مسیر را برایش مشخص کرد.
وقتی کوش به سرزمین خود بازگشت مردمان او را نمیشناختند چون هم چهره او و هم اخلاق او بسیار تغییر کرده بود. در پایان وزیرش نزد او آمد و او را شناخت. کوش تمام مردمان را به خداپرستی دعوت کرد. شاه جابلق برای یکتاپرستی شرط گذاشت و خواست تا کوش مورچههای آدمخوار را از سرزمین او دفع کند.
کوش به کمک آنان رفت و موران را نابود کرد همچنین برای روستاهای بیآب آبی گوارا مهیا ساخت و در مکانهای مختلف آبادانی انجام داد و تبدیل به فردی دادگر و یکتاپرست شد.
به شکار رفتن کوش و گمشدن او در بیشه
روزی کوش و لشکریانش برای شکار به بیشه رفتند. گوری بسیار زیبا را دید و برای شکار آن گور از لشکر جدا شد، کوش راه خود را گم کرد و چندین روز را بیآب و غذا گذراند.
راه جستن کوش پیلدندان برای خروج از بیشه و دیدن کاخ آباد و گفتگو با پیر
پس از چهل روز سرگردانی، کوش کاخی آباد را دید و صدا کرد تا در را به روی او باز کنند. پیرمردی از داخل خواست تا او خود را معرفی کند. کوش گفت من خداوند روزیده هستم و چهل روز است که راه را گم کردهام.
پیرمرد فرزانه با زبان نرم با او به گفتگو پرداخت و در مورد خداوند عالمیان برای او سخن گفت ولی کوش همچنان خود را خدا میدانست. پیرمرد به کوش گفت تا وقتی خود را خداوند میدانی تو را نمیپذیرم و راه را نشانت نمیدهم.
راندن پیر، کوش پیلدندان را و پشیمان شدن کوش از ادعای خود
کوش با خود اندیشید و راهی جز راضیکردن پیرمرد ندید پس مجدد به در کاخ رفت و از او کمک خواست تا راه گذشتن از بیشه را به او نشان دهد.
سخنان مجدد پیر فرزانه با کوش پیلدندان دربارهٔ آفریدگار جهان و جهانیان
پیر فرزانه از کوش پرسید که اگر تو خداوندی پس چرا این دندانها و گوش را از چهره خودت برنمیداری و اگر مدتی پیش من بمانی من هم زشتی روی تو را درمان میکنم و هم راه راست را به تو نشان خواهم داد. کوش شاد شد و گفت اگر زشتی چهره مرا رفع کنی خدمتگزار تو خواهم بود.
پذیرفتن کوش پیلدندان سخنان پیر فرزانه را
پیرمرد، کوش را پذیرفت و مدتی فقط با میوه از او پذیرایی میکرد و با او به سخن مینشست. پیرمرد فرزانه گوشهای بزرگ و دندانهای سهمگین او را درمان کرد.
دانش آموختن کوش پیلدندان از پیر
پیرمرد فرزانه از علوم مختلف به کوش آموخت و راه یزدان را به او نشان میداد. کوش گفت آن گوری که برای شکارش رفتم و گم شدم یک سروش آسمانی بود که مرا نزد تو آورد و تا تمامی موارد را از تو نیاموزم از پیشت نمیروم. پس از آن کوش چهل و پنج سال نزد پیرمرد ماند.
عزم بازگشت کوش و هفت پند پیر فرزانه به او
پیرمرد فرزانه از کوش پرسید آیا اکنون میخواهی به خانه خود بازگردی. کوش پاسخ داد که اگر تو چنین نظری داشته باشی من میروم. پیرمرد گفت قبل از رفتنت هفت پند و نصیحت به تو میگویم که همواره باید آنها را به کار بگیری. پندها را به او گفت و همچنین چندین کتاب به او هدیه داد.
راهنشان دادن پیر از روی ستارگان و پرسش کوش از نسل پیر
پیرمرد راه را به کوش نشان داد و به او گفت روزها استراحت کن و شب حرکت کن و پس از بیست و پنج روز به سرزمین خودت خواهی رسید. کوش از پیرمرد پرسید نژاد تو چیست و چرا به اینجا آمدهای؟
پیرمرد پاسخ داد که من از نژاد پسر بزرگ جمشید هستم که جمشید او را به علم و دانش راهنمایی کرد و خواست تا دل در دنیا نبندد. من نیز اینجا آمدهام و هر چند سال یکبار، اقوام من برای سؤال علمی پیش من میآیند.
بازگشت کوش از مسیر هواره و رسیدن به قرطبه
چهل و شش سال از گمشدن کوش گذشته بود. کوش به شهر خویش بازگشت و داستان خود را برای آنان گفت ولی هیچکس او را باور نمیکرد، چون هم چهره و هم اخلاق و رفتار او تغییر کرده بود. قبطا وزیر کوش بود نزد او آمد و گفت بین من و کوش رازهایی بود اگر تو آنها را بگویی مشخص میگردد کوش هستی. کوش آن رازها را برای قبطا بازگو کرد و قبطا او را شناخت.
خواندن کوش مردمان را به ایزدپرستی
کوش مرمان را به خداپرستی دعوت میکرد و همه مردمان ایزدپرست شدند.
نامه و شرط شاه جابلق (سرزمین خوبان) به کوش برای دورساختن موران آدمخوار
شاه جابلق نامهای به کوش نوشت و ضمن ابراز شادمانی از بازگشت او گفت مشکلی برای سرزمین من پیش آمده که اگر تو با دانش خود آن را رفع کنی من تو را خدمت خواهم کرد. مورچههای بسیار بزرگی به قسمتی از سرزمین من حمله کردهاند و مردم را میکشند.
چارهٔ کوش برای نابود ساختن موران
کوش و سپاهش حرکت کردند و پس از مشورت بسیار دستور داد تا سر راه آن مورچهها خندقی کندند و پر از آب نمودند. پلی بر روی آن خندق ساخت و در میان پل مجسمهای درست کرد و آن را پر از گوگرد و نفت نمود که بر اثر لمس مجسمه آتشی عظیم بر پا میشد.کوش و سربازان به نظاره نشستند تا مورچههای گرسنه حمله کردند. وقتی موران به مجسمه رسیدند آتش به پا شد و بسیاری از آنان سوختند و بسیاری نیز در آب افتادند و از بین رفتند.
درخواست شاه جابلق از کوش برای روستای بی آب کشورش
شاه جابلق نزد کوش آمد و مجدد از او درخواست کرد که روستایی بزرگ با مردمانی بسیار بدون آب هستند و تو برای آنان آب گوارا مهیا کن. کوش به آنجا رفت و در کناره روستا کوهی بلند دید دستور داد صندوقی بر آن کوه ساختند که آب از آن صندوق بهصورت فواره بالا میرفت و سپس به آنان گفت که همهروزه نگهبانی بر آن صندوق بگمارند.
ساختن حوضها برای درمان مصروعان
در راه بازگشت به آبی رسید که افرادی که بیماری صرع داشتند در آن آب میرفتند و شفا میگرفتند. برخی افراد در آب غرق میشدند. کوش دستور داد تا آنجا را آباد کنند حوضهایی بسازند که مردم با خیال راحت بتوانند در آن آب شنا کرده و شفا بیابند.
ساختن گنبد و بتی (مجسمه) بر چهر خویش در شهر ظرش
کوش در باختر میگشت و به شهر ظرش رسید و دستور داد در آنجا مجسمهای بلورین از چهره او بسازند.
وصف شارستان ارم و چهارطاقی
در سرزمین باختر باغی بسیار زیبا ساخته شده است که مانند آن، هیچ کجا یافت نمیشود و میگویند که ماروق آن را ساخته و نامش را باغ ارم گذاشتهاند. در نزدیکی آنجا یک چهارطاقی ساخته شده است که چهار در بر چهار جهت دارد و با باز کردن هر در فصلی نو ایجاد میگردد. برخی میگویند این چهارطاقی را ماهنگ که دارای چین بود ساخته و بعضی میگویند آن را کوش شاه چین که پدر کوش پیلدندان بود ساخته است.
ساختن کوش طلسمی را در افریقیه
میگویند کوش در افریقیه طلسمی دیگر ساخته است. دو کوه در کنار هم هستند که بر قله آنها دو مناره ساخته است.
آب از یکی از آنها بلند شده به هوا رفته و بر دیگری فرود میآید. برخی میگویند این را افریقس ساخته است.
دادگری کوش
کوش خوی بد را کنار گذارده و به عدلوداد فرمانروایی میکرد. سرزمینهای بسیاری برای او باج میفرستادند و او مردمان را نمیآزرد و بر عدل حکم میکرد.