نام مکان جغرافیایی در شاهنامه : سروج
نام فعلی مکان جغرافیایی : اسلاو ها
نام های دیگر مکان جغرافیایی در شاهنامه:
شرح مکان جغرافیایی:
سقلاب نام قومی غیرایرانی بوده که به موطن و سرزمین ایشان هم اطلاق میشده است. سقلاب ها در قرون آغازین اسلامی در شمال دریای خزر و سمت چپ رود ولگا، مجاور بلغارها و خزرها و روسها می زیسته اند همین قوم بعدها به اروپا رفته و اسلاو خوانده شده اند که عمدۀ مردم کشورهای چک و اسلواکی و یوگوسلاوی و بلغارستان را تشکیل میدهند. ظاهراً در عهد باستان هم این قوم در همان حدود و رای خزر می زیسته اند بدین سبب نام آنها در تمامی شاهنامه همراه با سپاه تورانیان و روم و چین ذکر شده است. اولین بار در داستان کین سیاوش و رفتن رستم به توران که چندان هم اصالت ندارد آمده است
پس از آن در داستان کاموس کشانی حدود پانزده بار نام سقلاب در کنار تورانیان و دیگر اقوام متحد ایشان آمده است،از سقلاب در داستانهای اسکندر بهرام گور نوشین روان و خسروپرویز هم ۷ بار نام برده شده که یک بیت مربوط به پادشاهی خسروپرویز چنین است:
ازیرا جهاندار یزدان پاک برآورد بوم ترا بر سماک
زهند و ز سقلاب و چین و خزر چنین ارجمند آمد آن بوم و بر
چون سقلاب ها یا اسلاوها قوم مشهور و پرجمعیتی در شمال ایران بوده اند اغلب منابع جغرافیایی سده های .آغازین اسلامی ایشان را با عنوان صقلاب معرفی کرده اند. بهترین گزارش از این قوم و سرزمین را ابن فضلان داده که در سالهای ۳۰۹-۳۱۰ همراه هیئتی سیاسی – دینی، بنا برخواسته پادشاه اسلاوها و یا بلغارها و حسب الامر خلیفه مقتدر عباسی (۲۹۵-۳۲۰ ق) از بغداد به بخارا و خوارزم و بعد نزد اسلاوها رفته است. به نوشته ابن فضلان شاه اسلاوها از خلیفه خواسته بود که هیئتی را به کشور او بفرستد تا هم اسلام را بدیشان بیاموزند هم با آوردن وجهی برای ایشان آنها را قادر به دفاع از خود در برابر خزرهای یهودی کنند که در ساحل راست رود ولگا ساکن بودند بدین سبب هیئت مزبور در روز یازدهم ماه صفر سال ۳۰۹ از بغداد حرکت کرده و روز دوازدهم محرم سال بعد نزد شاه اسلاوها رسیده اند. وی در آغاز رساله اش نوشته است: «المش بن بلطوار پادشاه اسلاوها (صقالبه) در نامه خود که به امیرالمؤمنین المقتدر نوشته بود از وی خواسته بود شخصی را نزد او بفرستد تا مسائل دینی را به وی بیاموزد… نیز تقاضا کرده بود که برای او دژی بسازد تا در مقابل پادشاهان مخالف پناهگاهی داشته باشد و از آسیب آنان در امان بماند… سفیر او نذیر حرمی بود. من مأمور شدم نامه را بخوانم و هدایا را به وی تقدیم کنم و به کار فقها و معلمین رسیدگی نمایم… فرستاده پادشاه اسلاوها نزد المقتدر مردی به نام عبدالله بن باشنو الخزری و فرستادگان خلیفه سوسن الرسى مولای نذیر الحرمی و تکین ترکی و بارس صقلابی بودند و من همراه آنها شدم» وی در ادامه توضیح داده که روز دوشنبه دوم ذیقعده سال ۳۰۹ از جرجانیه (گرگانج) مرکز خوارزم حرکت کرده و پس از حدود ۷۰ روز طی طریق و عبور از میان ترکمانان و ترکان غز و بچناک و با شگرد به کشور اسلاوها در کنار رودخانه اتل (ولگای کنونی) رسیده اند.
نکته مهم در گزارش ابن فضلان این است که نام پادشاه وقت اسلاوها یا سقلاب ها را المش بن بلطوار میخواند که بعضی گفته اند بلطوار – ولادیمیر = امیر فولاد = پولادوند بوده است. چون آهن یا فولاد به ترکی دمور تمور تیمور میشود این دعوی تقریباً با واقعیت جور درمی آید. چنان که در ابیات مربوط به داستان کاموس کشانی، دیدیم افراسیاب پس از درماندگی در برابر ایرانیان و رستم، فرزند خود را نزد پولادوند می فرستد
این پولادوند (یلطوار = ولادیمیر) که در شاهنامه دیو خوانده شده آخرین فردی است که با پهلوانان ایرانی در داستان کاموس کشانی می جنگد و چند تن را فرومی کوبد تا این که نهایتاً رستم او را به زمین میزند و وی از میدان می گریزد.
به نوشته ابن فضلان التمش شاه بن بلطوار میگفته است که چون پدرم کافر نامسلمان بوده دوست ندارم نامش را بالای منبر بیرم بنابراین، بلطوار، یا امیر پولادوند سقلاب متعلق به یک نسل قبل از تدوین گران شاهنامه ابو منصوری (۳۳۹-۳۴۵ ق) بوده است و هنوز نامسلمان و ایرانیان حتماً او را می شناخته اند. در نتیجه پولادوند دیو ممکن است اجداد بلطوار سقلاب یا خود او به نمایندگی از اجدادش بوده باشد غرض از این همه آن است که سقلابها نه مردمی افسانه ای بلکه قومی حی و حاضر در جوار ایران زمین بوده اند.