بفرمود تا قارن نامدار
ز لشکر گزین کرد سیصد هزار
ز تور دلاور سپه خواست نیز
ز ترکان سپاهی برآراست نیز
دو ره صد هزاران سواران جنگ
همه با کمانها و تیر خدنگ
چو لشکر فرود آمد و ساز کرد
در گنجهای کهن باز کرد
دو ساله بدادندشان ساز و برگ
از این سان توان رفت نزدیک مرگ
همی راند در پیش پانصد هزار
از ایران و توران دلاور سوار
سپهدار قارن چو آمد به روم
پر از لشکری یافته مرز و بوم
سراپرده ی سلم بود از برون
سپاهی زریگ بیابان فزون
پذیره شدش سلم و او را بدید
به بر در گرفتش چنانچون سزید
ز شاهش بپرسید، وز سرکشان
ز گردان هم جُست هر یک نشان
بدو گفت قارن که از بخت شاه
درستند شاه جهان و سپاه
سراسر جهان از شما روشن است
بد از بیم تیغ تو در جوشن است
فرود آمد از راه بر پنج میل
جهان گشته از گرد لشکر چو نیل
ز سقلاب لشکر بیامد دگر
دو ره صد هزاران یلان نامور
همی عرض دادند ماهی فزون
دبیران داننده و رهنمون
سپاهی که با نامور سلم بود
ز سقلاب و ایران همی برفزود
از ایشان گزین کرد نهصد هزار
همه نامدار از درِ کارزار
سلیح و درم داد و آباد کرد
ز بخشش دل هر کسی شاد کرد
ستاره شمر چون نگه کرد روز
یکی روز بگزید بس دلفروز