وزآن روی طیهور با آن سپاه
برآن سان برابر نشسته سه ماه
همه شهرها سخت کرد استوار
به کنده در افگندشان رودبار
شد انبار خانه بسیلا چنان
که در شهر شد تنگ جای زنان
کسی را که بی کار و درویش بود
وگر خوردش از کوشش خویش بود
چو از دستگاهش نبود ایچ بهر
برون کرد بی مایگان را ز شهر
چو شد ساخته شهر ازآن سان که خواست
سراسر همه کارها کرد راست
نهانی شب از جای برداشت شاه
به شهر بسیلا شد او با سپاه
بماندند خرگاه و خیمه به جای
همان یک سواره همان کدخدای
به شهر اندر آورد پنجه هزار
دلاور سواران خنجر گزار
سپاه دگر کرد ازآن جا گسی
سوی شهرهای دگر هرکسی
بفرمود تا شهرها را نگاه
بدارند و هشیار باشد سپاه