کوش نامه – بخش صد و نود و هشتم – پاسخ نامه ی کارم و فرستادن هدایا به نزد او

پس از بهر کارم بیاراست نیز

سزاوار شاهان ز هرگونه چیز

ز تن جامه ی خویش وز سر کلاه

فرستاد زرّین یکی تاج و گاه

درفش کیانی و تیغ بزر

ز گوهر یکی خسروانی کمر

یکی زنده پیلی همانند شیر

به حمله چو آتش به زفتی چو شیر

گرانتر ز کوه و سبکتر ز باد

ز هیبت سرشت و ز قوّت نهاد

دو دست و دو پایش چو سیمین ستون

دو دندان درخت و دو دیده چو خون

زمین کرده رنجور زیر قدم

هوا کرده چون دوزخ از دور و نم

ز سنگش شده گاو ماهی ستوه

ز رنگش خجل برف بر تیغ کوه

گریزان ز خرطوم یازانش کرگ

کمین کرده در نیش دندانش مرگ

گه کین و آرایش کارزار

یکی حمله و صد هزاران سُوار

برافگنده بر پیل هندی ستام

به دیبا بیاراستندش تمام

به منشور، ماچین بدو داد نیز

بسی هدیه در خورد و هرگونه چیز

نهادند مهدی بر او زرنگار

درفشی پر از گوهر شاهوار

به نستوه داد آن همه خواسته

همان پیل و آن مهد آراسته

بدان مرز گفتا چو آیی فرود

ز کارم فرست از زبانم درود

همین چیزها با سواران او

گسی کن تو بر دست یاران او

به کارم یکی نامه فرمود شاه

به نام خداوند خورشید و ماه

برآرنده ی بی ستون آسمان

نگارنده ی ابر و باد دمان

فرستاده و نامه ی تو رسید

همان مردمیها که کردی پدید

رسانید نزدیک ما بی گزند

یکایک بدیدیم و آمد پسند

شدیم آگه از دانش و رای تو

هم از گنجهای دلارای تو

تو امروز فرّخ نیای منی

به ماچین و خاور بجای منی

تو را هست ماچین و خاور زمین

به نستوه شیروی دادیم چین

چو آن جا رسد، یاوری ده به گنج

به ساز و سلیح و به مردان رنج

مگر بیخ آن بد رگ دیوزاد

برآرد، که تخمه هرگز مباد

برآساید از رنج او زیردست

بشوید جهان از بد بت پرست

تو باید که پیوسه داری به راه

فرستاده ای یکدل و نیکخواه

که پیوسته آرد مرا آگهی

از آن نامور بارگاه مهی

وزآن پس فرستاده را پیش خواند

به کرسی زر پیکرش برنشاند

به پیشش کشیدند بسیار چیز

به یاران او چیز بخشید نیز

قبلی «
بعدی »