چو یک نیمه ره زیر پی کرد کوش
سپاهی گزین کرد پولادپوش
شمار سپه بود خود صد هزار
همه ساخته در خورِ کارزار
بفرمودشان تاختن سوی چین
ز ناگه شدن بر سر آتبین
سپه بر در شهر خمدان شتافت
تهی دید دروازه، دشمن نیافت
در آن شهر یک روز دم بر زدند
شب آمد یکی رای دیگر زدند
چنین یافتند آگهی ز آتبین
که رفته ست بر راه دریای چین
چو تنگ اندر آورد سالارِ کوش
سپاهش چو دریا برآمد بجوش
به رفتن ندیدند چاره دگر
کشیدند بر بارگی بارکر
طلایه چو از دور گرد سپاه
بدید، آگهی برد نزدیک شاه
بزد کوس و لشکر همه برنشست
سوی نیزه و تیغ بردند دست
چنان حمله کردند گردان جنگ
که از روی خورشید بردند رنگ
ز گرز گران و ز پولاد خشت
پر از موج خون گشت هامون و کشت
گهی چینیان پشت برگاشتند
گهی دشمن از جای برداشتند