کتاب کوش نامه – نثر داستان – فصل هفتم

خلاصه منظومه کوش پیل دندان – فصل هفتم

( این متن متعلق به انتشارات پگاه دانش است و هر گونه استفاده از آن تنها با کسب اجازه کتبی از انتشارات مجاز است)

فصل هفتم – سرنوشت آبتین

 آبتین قبل از رسیدن کوش به بسیلا بازگشت.

در این میان آبتین دلباخته فرارنگ دختر طیهور شده و در راه رسیدن به معشوق از وزیر خود راهنمایی می‌گیرد.

پس از چندی بزم و گفتگوی حکیمانه در خدمت طیهور با فرارنگ ازدواج می‌کند.

آبتین بارها در خواب می‌بیند که می‌بایست به ایران باز گردد چرا که فرزند او شاه ایران می‌شود.

به کمک طیهور و رهبری ملاح پیر از آب‌ها گذشته و به آمل می‌رسد.

برای پرورش و نگهداری از فریدون به دیدار سلکت رفته و از علم و درایت او و برماین آگاه می‌شود.

ضحاک و کوش پس از مدتی از رفتن آبتین به ایران آگاه شده و در پایان آبتین کشته می‌شود.

بازگشت آبتین به بسیلا به نزد طیهور‌شاه

آبتین قبل از رسیدن کوش، به بسیلا بازگشت و بسیاری از غنایم و اموال را به طیهور و اطرافیان او بخشید.

مترجمی به نام فرع داشت که برای او نیز هدیه‌های فراوان فرستاد.

دل‌باختن آبتین به فرارنگ (فرانک)

روزی آبتین در بزم به فرع گفت که زنان بسیلا بسیار زیبارو هستند. فرع در پاسخ از فرارنگ دختر طیهور وصف کرد که او از تمامی آنها برتر است.

آبتین از وصف فرع دلباخته فرارنگ شد و روش مطرح‌کردن این عشق نزد طیهور را از فرع پرسید.

فرع گفت که ابتدا می‌بایست چندین روز همنشین طیهور شوی و گفتگوهای دانشی و حکمی و دینی با او داشته باشی که طیهور بسیار دوست دارد. پس از آن کم‌کم موضوع را با او مطرح می‌کنیم.

گوی زدن آبتین با طیهور‌شاه

آبتین به نزد طیهور رفت و پیشنهاد داد که فردا گوی و چوگان بازی کنند.

طیهور شادمان شد و فردا در میدان شهر تمامی مردمان جمع شدند.

دخترانی که از بالای بام‌ها به نظاره نشسته بودند همگی مجذوب زیبایی‌های آبتین شده و در وصف و آرزوی داشتنش سخن می‌راندند.

آبتین آن‌چنان گوی می‌زد که تا آن زمان کسی ندیده بود و بارها قبل از رسیدن گوی به زمین، مجدد آن را در هوا می‌زد.

تحسین همگان نثار آبتین شد.

بزم طیهور و آبتین

پس از بازی گوی و چوگان بزم‌هایی برپا شد.

طیهور دستور داد از کاخ خودش تا جایگاه آبتین خیمه‌های جشن و بزم برپا کردند و هر روز را با هم می‌گذراندند.

پرسش‌وپاسخ آبتین با طیهور از راه دانش

آبتین که داشت به نصایح و روش‌های فرع عمل می‌کرد تا به فرارنگ برسد روزی از طیهور در مورد یزدان و دین پرسش نمود.

طیهور با میل فراوان در باب یزدان و یزدان‌پرستی پاسخ می‌راند.

آبتین در مورد چگونگی آفرینش هستی و پیامبران و بهشت و دوزخ نیز سؤالاتی مطرح کرد که طیهور با اشتیاق پاسخ می‌داد.

دیدن آبتین در نجوم و دانستن رازها

پس از مراسم نیز آبتین در راز نجوم و افلاک نگریست و پیوند خود با طیهور را آن‌چنان خوب دید که فرزندی از نسلش پادشاهی را بازمی‌یابد.

خواستگاری آبتین دختر طیهور را

با انجام مقدمات، فرع و کامداد که وزیر آبتین بود برای خواستگاری نزد طیهور آمدند.

کامداد پیام فریدون را داد که ضمن بازگویی تمامی لطف‌های طیهور به آبتین، اگر می‌شود با یکی از دختران طیهور ازدواج کنم که حاصل این ازدواج پادشاه جهان خواهد بود.

طیهور در فکر فرورفت و گفت که رسم ما این‌چنین نیست و از طرفی آبتین همیشه در جنگ بوده و جایی ساکن نمی‌باشد.

کامداد ادامه داد که آبتین قطعاً از دختر تو نگهداری خواهد کرد و ضمناً اگر جواب منفی بدهی و بزرگان بشنوند موجب ملامتت خواهد شد که فرزند جمشید و شاه جهان این خواسته را داشته و تو نپذیرفتی.

طیهور پاسخ مثبت می‌دهد.

پرسش آبتین از چگونه برگزیدن فرارنگ

آبتین شاد و سرمست از فرع برای ادامه مراسم پرسید.

فرع گفت که طیهور سی دختر دارد که هر ده نفر آنان را در کاخی می نشاند و تو می‌بایست فرارنگ را از میانشان انتخاب کنی.

فرارنگ از همه زیباتر و نکوتر هست، میان ابروان نشان سیاهی دارد ولی زیور کمتری دارد.

آبتین از رسم خواستگاری پرسید و فرع گفت تو می‌بایست شاخه‌ای از اسپرغم تازه و ترنجی زرین گوهرنگار داشته باشی، آنها را به دایه می‌دهی تا او به دختری دهد که تو نشان داری اگر دختر ترنج را پذیرفت به مفهوم موافقت هست و اگر ترنج از دست دایه نگرفت یعنی مخالف ازدواج است.

آبتین دل‌نگران از نپسندیدن فرارنگ شد و فرع او را دلداری می‌داد.

برگزیدن آبتین، فرارنگ را و فرستادن پیشکش

هماهنگی‌ها انجام شد و آبتین، هرمزد روز را برای آمدن به خواستگاری اعلام کرد.

آبتین آمد و طیهور به دایه گفت: آن‌چنان که به تو گفته بودم دختران را به آبتین نشان بده.

دایه آبتین را به دو خانهٔ اول برد.

دختران زیباروی زیادی در جمع آنها بودند.

آبتین نپسندید و به دایه گفت که دختران دیگر را نیز نشان بدهد. دایه هر صحبتی می‌کرد تا آبتین را از دیدار دختران دیگر منصرف کند.

آبتین پافشاری کرد و بالاخره دایه آبتین را به کاخ سوم برد.

بر اساس نشانه‌ها و زیبایی خاص فرارنگ، آبتین او را شناخت و ترنج را پیشکش کرد.

فرارنگ ترنج را پذیرفته و روی سینۀ خویش نهاد.

آگهی یافتن طیهور از برگزیدن آبتین، فرارنگ را

طیهور از دایه پرسید که آبتین کدام دختران را خواسته است؟

دایه گفت آن‌چنان که امر کرده بودی فرارنگ را زشت آراستم و از دیده پنهان گذاشتم ولی آبتین او را دید و ترنج را به او داد. فرارنگ نیز ترنج را بوسید.

طیهور که فرارنگ را بسیار دوست داشت گفت ای‌کاش تمام دخترانم نبودند ولی فقط فرارنگ را می‌داشتم. پس از آن نیز چندین روز ناراحت بود که فرارنگ را کمتر خواهد دید.

فرع که از حس پدرانه طیهور آگاه شد نزد او رفت و سخن بسیاری با او گفت. حرف‌هایش در طیهور اثر کرد و طیهور شادمان به جشن و فرستادن هدایا پرداخت.

رسیدن آبتین به معشوق خود فرارنگ

روز اول اردیبهشت، پیوند آبتین و فرارنگ انجام شد.

یک ماه تمامی شهر به جشن و شادمانی بود.

پس از مراسم نیز آبتین تمامی وقت خود را با فرارنگ می‌گذرانید و جایی نمی‌رفت. حتی مدت‌ها به دیدار طیهور نیز نرفته بود.

گلهٔ طیهور از آبتین

طیهور که هم دلتنگ دخترش بود و هم دلتنگ آبتین به فرع گفت که چهل روز هست که آبتین پیش من نیامده.

فرع سریع پیش آبتین رفته و او را پند داد که نباید طیهور را تنها بگذارد.

فرارنگ نیز با آبتین صحبت کرد و آبتین برای پوزش نزد طیهور رفت.

اولین خواب‌دیدن آبتین

نهصد سال از دوران ضحاک گذشته و حدود هشتاد سال از ظلم و بیدادش باقی مانده بود.

برای اولین‌بار شبی آبتین در خواب دید که پسرش سُوار که ناجوانمردانه به دست کوش پیل‌دندان کشته شده بود شاخه خشکی به دستش داد و آبتین آن را بر کوه کاشت. درخت بزرگی شد و سر به گردون کشید و برگ‌هایش در تمامی جهان گسترده شدند.

از کامداد تعبیر خواست.

کامداد گفت: برادری برای کامداد به دنیا خواهد آمد که به بیداد ضحاک پایان می‌دهد و شاهان عادل مانند آن برگ‌ها در سراسر جهان حکمرانی خواهند کرد.

دومین خواب آبتین

برای بار دوم آبتین خواب دید که جمشید چشمانش را بوسیده و طوماری به دستش می‌دهد و از او می‌خواهد که به ایران‌زمین باز گردد.

کامداد تعبیر کرد که آن طومار پادشاهی هست که جمشید به تو داده و می‌بایست به ایران بازگردی.

جزیره در محاصره پیل‌دندان بود و طبق گفتگو قرار شد موضوع را با طیهور مطرح کنند.

آگاه شدن طیهور از آهنگ بازگشت آبتین به ایران توسط کامداد

کامداد نزد طیهور رفت. سپاس فراوان از تمامی لطف‌های طیهور در حق آبتین و ایرانیان را به‌جای آورد و گفت آبتین خواب دیده و باید به ایران باز گردد و برای این کار نیز از تو کمک می‌خواهد.

طیهور برآشفت و کل جهان را برای آبتین پر خطر وصف کرد ولی با شنیدن توضیحات کامداد، به این رفتن راضی شد.

رضایت طیهور و ادامه سخن با کامداد

گفتگوی کامداد و طیهور بر چگونگی رفتن و برخورد با کوش سپری شد.

مسیرها را بررسی کردند وطیهور گفت مسیری از راه دریا هست ولی بسیار سخت و هولناک، اما ما در اینجا دریانوردان زبده داریم که یکی از آنها پیر سالخورده و ماهری هست که از او یاری می‌گیریم.

گفتگوی آبتین و طیهور و پیر ملّاح در چگونگی سفر و گذر از مسیر سخت

آبتین گفت که ناگزیر است از رفتن و زنده نگه‌داشتن نام خود.

طیهور نیز ابراز ناراحتی کرد و دوست می‌داشت تا آخر عمر با آبتین باشد.

ملاح پیری را به درگاه خواندند و طیهور به او گفت جمعی از ایرانیان اینجا هستند و می‌خواهند از راه کوه قاف به ایران بروند.

پیرمرد موافقت نکرد و گفت که دخترانی دارد که به دلیل درویشی او تا کنون ازدواج نکرده‌اند.

طیهور دستور داد که مال و جهاز فراوان برایش مهیا کنند و پیرمرد دلخوش و راضی شد.

چهار کشتی آماده کردند.

حرکت آبتین از مسیر دریا برای رسیدن به ایران

زمان حرکت تمامی مردمان بسیلا و مخصوصاً خانواده طیهور ناراحت بودند.

آبتین و فرارنگ با طیهور بدرود کردند.

بعد از پنج ماه که روی دریا بودند و به لطف پروردگار همیشه باد در بادبان‌ها می‌وزید به کوه قاف و پس از چند ماه دیگر به نزدیکی سرزمین یأجوج رسیدند.

ملاح تند می‌راند تا از گزند آنان محفوظ باشد و وصف آنان را برای آبتین می‌گفت.

پانزده ماه روی دریا بودند و عجایب بسیار در سرزمین‌های مختلف دیدند.

رسیدن آبتین به خشکی

به کوهی رسیدند که دوشاخه بود و نشان خشکی دیدند.

پیاده شدند. آبتین پس از بخشندگی به همراهان و سپاس از کردگار، نامه‌ای به طیهور نوشت و خبر سالم رسیدن خویش به خشکی را به او داد.

سرزمین آباد و خرمی بود و مردمان به‌سوی آبتین آمده و دادوستد می‌کردند.

آبتین تعدادی بالای کوه فرستاد تا طلایه باشند و تعدادی نیز برای پیداکردن مسیر فرستاد.

مسیر را پیدا کرده و یک ماه طول کشید تا از سرزمین سقلاب و بلغار گذشته و کنار دریایی دیگر رسیدند.

گذشتن آبتین با لباس بازرگانان از دریا و رسیدن به آمل

آبتین مانند بازرگانان لباس پوشید و سعی می‌کردند در شب حرکت کنند.

پس از گذشت از سقلاب سه کشتی خرید و به مرز سرزمین خزر رفت. از دریای گیلان گذشته و به آمل رسید و در بیشه‌های آمل پنهان شد.

گفتگوی آبتین با جوانی از ایرانیان

روزی آبتین از بیشه بیرون‌آمده و مرد جوانی را دید و از حال جهان و ضحاک از او پرسید.

جوان گفت که ضحاک همواره بیداد می‌کند و همگان مانند اویند. فقط سلکت در کوه دماوند است و هواخواه جمشیدیان است و ضحاک در جنگ با او ناتوان مانده است.

آبتین از حال فرزندان جمشید پرسید و جوان گفت فقط می‌دانیم که فرزندی از او در انتهای دریاها و بالای کوهی زندگی می‌کند.

آبتین مسیر رسیدن به سلکت را پرسید و از نژاد جوان نیز سؤال کرد.

جوان گفت که از ایرانیان نیمروز است و پیامی از گرشاسپ بزرگ نزد ضحاک برده و اکنون در مسیر بازگشت می‌باشد.

آبتین نیز خود را از ایرانیانی معرفی کرد که پنهان از ضحاک زندگی می‌کنند.

سومین خواب آبتین

آبتین برای سومین بار خوابی دید که جهان آشفته و مردمان همگی ترسانند ولی آبتین با دلی آرام ایستاده و نوری چون خورشید از صورتش می‌درخشد. سپس تمامی تباهی‌ها و آشفتگی‌ها رفع می‌شوند و مردمان در سپاسش سر بر زمین می‌نهند.

کامداد گفت که به‌زودی از نسل تو آن کسی که مایهٔ آزادی مردمان است می‌آید و تمامی مشکلات را رفع می‌کند.

باردارشدن فرارنگ و زادن فریدون

فرارنگ فرزندی زیبا و نیکو به دنیا آورد آبتین طالع او را بررسی کرده و علم و شجاعت و پاکی و پادشاهی را در طالع نوزاد دید.

آبتین نزدیک‌شدن مرگ خود را از ستارگان فهمید ولی از نیکونام ماندنش خشنود بود و نام کودک را فریدون نهاد. او دو دایه انتخاب کرد که سه سال به فریدون شیر می‌دادند.

چهارمین خواب آبتین

پس از تولد فریدون آبتین چهارمین خواب را نیز دید.

به کامداد گفت که در میان باغی خرم بودم و تاجی بر سر داشتم که جمشید با اسبی از آسمان آمد و مرا بر پشت اسب خود سوار کرد و به آسمان‌ها برد. می‌دانم که پایان عمرم فرار رسیده است.

کامداد گفت جمشید تمامی دانش خود را به فریدون خواهد داد و می‌بایست فریدون را به خارج از این بیشه برده و به مردی امین بسپارد تا ضمن پرورش، او را از شر ضحاک در امان بدارد.

دیدار و گفتگوی آبتین با فرستادهٔ سلکت

بیرون بیشه دو سرباز ضحاک، مرد جوانی را گرفته بودند و آبتین آن دو را کشت.

جوان گفت از نزد سلکت آمده و دنبال ایرانیانی می‌گردد که به‌تازگی وارد این بیشه شده‌اند.

آبتین از نژاد و خلق و نشان و مسیر سلکت پرسید و جوان به نکویی پاسخ داد.

آبتین به کامداد گفت که همراه این جوان نزد سلکت برو و او را بررسی کن تا اگر نیک و یزدان‌پرست هست فریدون را به او بسپاریم.

رفتن دستور از بیشه به کوه دماوند و وصف دژ زبویان

کامداد همراه جوان حرکت کرد. به کوه و دژ عظیم زبویان رسیدند که جمشید آن را ساخته بود. کامداد نزد سلکت رفت و پس از درود گفتن و آرزوی سرنگونی ضحاک، گفت که فرد بزرگی مرا نزد تو فرستاده تا دانش تو را بیازمایم و اگر درخور و شایسته باشی، او امانتی نزد تو می‌سپارد که برای جهانیان ارزشمند است و تو نیز از داشتنش خشنود خواهی شد.

آمادگی سلکت برای پرسش و آزمون کامداد

سلکت پاسخ داد که آماده‌ام و هر آزمونی می‌خواهی امروز از من بگیر و فردا نیز پیری فرزانه پیش تو می‌آورم که پاسخگوی تو باشد.

کامداد سؤالات بسیاری در باب حکمت، جهان، انسان، اخلاق و…از سلکت پرسید و او به‌خوبی و تمامی پاسخ داد.

دانش پرسیدن کامداد از برماین (وزیر سلکت) و پاسخ او

روز بعد سلکت بزرگان و فرزانگان را فراخواند و وزیر خود برماین دانشمند را نیز دعوت کرد. کامداد وارد شد و برماین آمادگی خود را برای پاسخ‌دادن اعلام نمود. کامداد از برماین نیز سؤال کرد و او به نیکویی پاسخ داد. حتی گاهی برای پاسخ نیز از علوم کهن ایرانی و زبان پهلوی استفاده می‌کرد.

کامداد در پایان و در ‌تنهایی به سلکت گفت که فریدون نزد ما هست و قرار هست او را به تو بسپاریم تا پس از پرورش، ضحاک را از میان بر دارد. سلکت بسیار خوشحال شد و سپاس خدای گفت که زنده مانده تا این روز را ببیند.

آمدن سلکت به خدمت آبتین و سپردن فریدون به وی

کامداد و سلکت شبانه به سمت آبتین حرکت کردند.

آبتین با سلکت دیدار کرده و دستور داد تا فریدون را بیاورند.

آبتین گفت این کودک همان کسی هست که جهان را از شر ضحاک و کوش پاک می‌کند، در پناه تو باشد و در آموزش او بکوش.

آبتین اندرزنامه‌های جمشید و کتب بسیاری نیز به سلکت داد.

سلکت با فریدون حرکت کردند.

پرورش فریدون

وقتی فریدون هفت‌ساله شد سلکت او را به وزیر دانای خویش برماین سپرد.

کاخی در کوه برای فریدون ساختند و تمامی افلاک و ستارگان را بر دیوار و سقف آن نقش کردند.

دانشمندان برای آموزش فریدون به آن کاخ می‌رفتند و برای همین موارد، شیر را کنایه از دانش می‌دانیم و گاو نیز همان تخت و گاهی هست که برای او ساختند. پس این‌گونه است که می‌گویند فریدون شیر از گاو برماین خورده است.

خبر یافتن کوش پیل‌دندان از نشستن آبتین به دریا

ده سال گذشت که آبتین از بسیلا رفته بود و کوش بی‌خبر بود.

طیهور به تعدادی از سپاهیان گفت که بروید و به سپاه کوش خبر دهید آبتین رفته است و بیهوده محاصره را ادامه داده‌اید.

یکی از ایرانیان نزد کوش رفته و به او خبر داد که آبتین ضمن ازدواج با یکی از دختران طیهور از بسیلا رفته است.

آگاه‌کردن کوش پیل‌دندان، ضحاک را از رفتن آبتین به ایران

کوش خشمگین شد و نامه‌ای به ضحاک نوشت که آبتین از بسیلا به سمت کوه قاف رفته است و دختری را نیز با خود برده است که فقط شایسته شاه جهان است.

ضحاک به تمامی آن سرزمین‌ها نامه نوشت که در پی آبتین باشند و او را بیابند.

سپاه ضحاک در دریای الهم آبتین را یافتند.

 

کشته‌شدن آبتین

سپاه ضحاک آبتین را یافتند و جنگ سختی در گرفت. آبتین همراه دو پسر دیگرش کشته شدند و سر هرسه را نزد ضحاک فرستادند.

فرارنگ در سوگ آبتین نشست ولی از این موضوع خبری به فریدون نفرستادند.

فریدون در این هنگام بیست‌ساله بود.

قبلی «
بعدی »