کتاب کوش نامه – نثر داستان – فصل سوم

خلاصه منظومه کوش پیل دندان – فصل سوم

( این متن متعلق به انتشارات پگاه دانش است و هر گونه استفاده از آن تنها با کسب اجازه کتبی از انتشارات مجاز است)

فصل سوم- اسکندر و کتاب کوش پیل‌دندان

 طبق داستان یادمان هست که در دوران پادشاهی کوش در ایران هستیم و بر اساس ترفندی که برای رومیان به کار برد، تعدادی گروگان نزد او هستند و یکی از اینها سرکش برادر مانوش هست.

سرکش برای کوش کتاب‌هایی را می‌خواند که در قبل اشاره شد و اکنون به کتاب داستان پادشاهی اسکندر رسیده است که در این فصل می‌خوانیم.

به کوش پیل‌دندان برخورد می‌کنیم که ربطی به کوش شاه ایران ندارد و همچنین داستان جمشید نیز روایت می‌گردد و کم‌کم ارتباط عناصر داستان با هم برقرار می‌شود

کتاب پنجم – پادشاهی اسکندر

رسیدن اسکندر به آدم‌خواران

اسکندر در برابر مجسمه کوشِ پیل‌دندان

اسکندر به مجسمه‌ای می‌رسد که مردی با چهرۀ فیل بوده است و لوحی نوشته به آن وصل شده بود. او مشتاق فهمیدن داستان این مجسمه می‌گردد.

سپس به منطقه‌ای می‌رسد که مردمانی با سر اسب بودند و از آنان در مورد مجسمه می‌پرسد، آنان اظهار بی‌اطلاعی کرده و اسکندر را به‌سوی مردی راهنمایی می‌کنند که زاهد و داناست.

فرودآمدن اسکندر بر دامن کوهسار و گفتگوی او با مهانش

اسکندر به‌پیش آن پیر می‌رسد که نامش مهانش است.

مهانش اسکندر را می‌شناسد و احترامش می‌کند و همین شناخت او باعث تعجب اسکندر می‌گردد.

اسکندر پس از چندین پرسش‌وپاسخ حکمی، از مهانش می‌پرسد او که هست و از کدام نژاد و اینجا چه می‌کند؟

سرگذشت جمشید و بازماندگانش به روایت مهانش

مهانش خود را از نژاد جمشید معرفی می‌کند و در ادامه از نیای خود جمشید می‌گوید که پس از بر تخت نشستن ضحاک، آواره شد و به سرزمین ارغون آمد و دو پسر به نام‌های فارک و نونک داشت.

جمشید روزی به پسران خود گفت که از نسل نونک پسری به دنیا می‌آید که انتقام مرا از جمشید می‌گیرد.

فارک به پدر می‌گوید حال که فرزندان برادرم نونک اهل جنگ و مبارزه و پادشاهی هستند، پس به من راه یزدان‌پرستی و علم را نشان بده که جمشید نیز با دادن کتاب‌هایی به پسرش فارک، او را به راه حکمت راهنمایی می‌کند.

ادامه پاسخ مهانش به سؤال اسکندر و بیان جنگ جمشید و مهراج

مهانش در ادامه می‌گوید: جمشید به دست ضحاک کشته می‌شود.

نونک به شاه چین که پدربزرگ مادری‌اش هست پیام مرگ پدر می‌دهد و چاره‌جویی می‌کند ولی شاه چین، از ترس ضحاک پاسخ می‌دهد که شما و مادرتان در بیشه‌ها پنهان باشید.

ادامه پاسخ مهانش به سؤال اسکندر و بیان جنگ ماهنگ (پادشاه چین) و مهراج

پادشاه چین که ماهنگ نام دارد با مهراج جنگ می‌کند و پسر مهراج در این جنگ کشته می‌شود.

کارآگاهان به مهراج پیام می‌دهند که فرزندان جمشید در پناه ماهنگ هستند و مهراج از این پیام بسیار شاد می‌شود.

ادامه پاسخ مهانش به سؤال اسکندر و بیان نامۀ مهراج به نزد ضحاک

مهانش ادامه می‌دهد:

مهراج به‌دروغ متوسل شده و نامه‌ای برای ضحاک می‌نویسد که من برای تو با ماهنگ جنگ کردم چرا که ماهنگ پدرزن جمشید بوده و اکنون نیز خاندان جمشید در پناه او هستند. در آخر تأکید می‌کند که در جنگ پسرم که برایم بسیار عزیز بود کشته شد و اکنون اگر تو برایم سپاه و کمک بفرستی مجدد با ماهنگ جنگ می‌کنم.

ادامه پاسخ مهانش به سؤال اسکندر و بیان کشته‌شدن ماهنگ و فرار خاندان جمشید

سپاه کمکی ضحاک می‌رسد و مهراج به سمت چین حمله می‌کند.

ماهنگ را کشته و تمامی اموال او را برای ضحاک می‌فرستد،

نونک و فارک نیز از بیشه‌ها به‌صورت پنهانی فرار می‌کنند.

ادامه پاسخ مهانش به سؤال اسکندر و فرستادن ضحاک برادر خویش را

ضحاک برادر خود را برای حکمرانی به چین می‌فرستد که نام این برادر ضحاک نیز، کوش هست.

مجدد تأکید می‌کند که همواره به دنبال جمشیدیان باشند و هر جایی که فردی از جمشیدیان را یافتند سریعاً او را بکشند.

پاسخ آخر مهانش به سؤال اسکندر درباره نسب جمشید تا فارک و بازماندگانش

مهانش در پاسخ ادامه می‌دهد:

وقتی نونک و فارک فرار کردند فارک به برادرش گفت که حالا که قرار نیست پادشاهی به من و فرزندانم برسد پس لازم نیست این‌همه سختی را تحمل کنم و پس از جداشدن از برادر به سمت روم می‌رود.

فارک به فرزندان خود گوشزد می‌کند که هیچ‌کسی متوجه نژاد ما نگردد چرا که جانمان در خطر است.

در ادامه مهانش می‌گوید که از نسل فارک هست و از روم به اینجا آمده‌ و پای این درخت عبادت می‌کند.

پرسش اسکندر از مهانش دربارهٔ مجسمه کوش پیل‌دندان

اسکندر در مورد آن مجسمۀ پیل‌دندان از مهانش پرسش می‌کند و می‌خواهد که سرگذشت آن را برایش بگوید.

پاسخ مهانش دربارهٔ مجسمه کوش پیل‌دندان

مهانش پاسخ می‌دهد که آن مجسمه کوش پیل‌دندان هست که آبتین او را بزرگ کرده بود.

تمام داستان کوش پیل‌دندان در کتابی نوشته شده و پیش من هست و کتاب‌های دیگری نیز در اختیارم هست.

من در پایان عمر هستم و اکنون خواهم مرد،

پس از مرگم تو مرا در کلبه‌ام دفن کن و بعد کتاب را بردار و بخوان.

مهانش این را گفت و مرد

اسکندر در کمال تعجب او را در خانه‌اش دفن کرد و سپس آن کتاب را یافتند،

وزیر اسکندر کتاب کوش پیل‌دندان را برای اسکندر می‌خواند.

قبلی «
بعدی »