در تکمیل معانی واژه ها و عبارت های این بخش، از منابع زیر استفاده شده است :
- لغتنامه دهخدا اثر علیاکبر دهخدا
- کتاب معجم شاهنامه اثر محمد بن رضا بن محمد علوی توسی
- کتاب واژهنامه شاهنامه اثر استاد جلال خالقی مطلق
- وب سایت و پادکست شاهنامه بخوانیم : لینک وب سایت
- وب سایت و لغت نامه آنلاین آبادیس : لینک وب سایت
* سپاس ویژه از تیم اجرایی وب سایت و پادکست شاهنامه بخوانیم، اگر الگوی اولیه و ایجاد لیستی از واژه ها که نیازمند معنی بود توسط این تیم ایجاد نشده بود، شاید راه اندازی این بخش در ویکی شاهنامه ماه ها به طول می انجامید.
ابا : با
ابرش : کلمهی عربی بهمعنی اسبی که لکههای سرخ بر تن دارد
اژدها : استعاره از رخش
افراز : فراز، بالا
افگنده : کشتهی بر زمین افتاده
اگر بیند : اگر صلاح ببیند
انجمن : سپاه ، بزرگان ، مردم
انجمن شدن : بهشور نشستن درموردِ چیزی
انوشه بزی : بیمرگ زندگی کنی
ایدر : اینجا، اکنون
آب : آبرو، ارجوقرب
آرَمده : آرمیده، آرام
آسودگان : سپاه تازهنفس
آسیمه : آشفته
آگندهگنج : گنجِ ویژه و تمام
آوردگاه : میدانِ نبرد
آوردگه : میدان نبرد
بَدی : بادی، باشی
بَر : سینه
بُرز : شکوه
بُسد : مرجان مایهی تشبیه برای سرخی لب
بُنه : خانه با زن و فرزند و هر چه که در آن است
باد سرد : آه
بار دادن : به حضور پذیرفتن
بارهی پیلتن : اسبِ بهبزرگی فیل
بالا : بلندی
بخشیدن : بخش کردن، تقسیم کردن
بدتَنه : بدتن، بدجنس، بدمایه
بدسگال : بداندیشه، دشمن
بدگمان : بداندیشه، دشمن
بر : سینه، یا تن
بر خیره : نابخردانه
برآرند هوش : جان بدهند
برآسوده شدن : استراحت کردن
برکشیدن : راه افتادن، راندن
برگشت کار : کار دگرگونه شد
برمنش : والانهاد، بزرگوار
برنشست : جای نشست، کنایه از اسب
بساید : نرم کند، متلاشی کند
بسپَرم : طی کنم
بستگان : بندیان، اسیران
بسودن : لمس کردن، دست زدن
بسیارمَر : بیشمار
بلند : پرشکوه، متعالی ، بلندمرتبه، بزرگوار
بماند : باقی گذاشت
بنیاد : هستونیست
بیدادی : بیدادگری
بیمر : بیشمار
بینادل : هشیار
پاردُم : چرمی که زیرِ دُمِ اسب میبندند
پدرود : تندرست، خوش
پذیره شدن : به استقبال رفتن
پرخاشجوی : سرکش، دلیر
پرداختن : خالی کردن
پردخت ماندن : تهی شدن
پویان : بهتاخت
پوینده : اسب یا سوارِ تازان، کنایه از پیک
پی : عصب
پیدا : آشکارا
پیلوار : مانندِ فیل
پیوسته شدن : نیرو گرفتن
پیوند : مفصل بدن
تاج بسودن : کنایه از تاج بر سر گذاشتن و شاه شدن است
تازنان : تازان، شتابان
تافته : آسیبدیده، زخمی
تبیره : طبلِ جنگ
ترگ : کلاهخود
تفته : زخمی، خسته
تگاور : تیزرو
تنگی : خشکسالی و قحطی
تیز : خشمگین ، مشتاق، بیتاب ، بهشتاب، درجا
تیمار : غم
جادو : جادوگر
جوشنور : زرهپوش، کنایه از جنگجو
چرخ : نوعی کمان که با آن در آنِ واحد چند تیر میانداختهاند
چرمه : اسبِ سفید، و مطلقاً اسب
چم : راهوروش
چمان : خوشخرام، راهوار صفت فاعلی از چمیدن
چمبری : خمیده
چندین مکوش : اینهمه هول نزن
چوبه : واحد شمارش تیر
حنظل : میوهای بسیار تلخ
خداوند : صاحب
خسته : زخمی
خشت : نیزهی کوتاه
خواسته : مال
خواهشگری : شفاعت
خورشیدفَش : مانندِ خورشید
خیره : درمانده، ناتوان
داستان را : مثلاً
داشتن : برگزار کردن
داوری آراستن : اعتراض کردن
درنگ آوردن : پا سست کردن، ترسیدن
دزدار : نگهبان قلعه
دژم : پراندیشه، نگران ، خشمگین
دستان : نام زال است بهمعنی نیرنگ، که احتمالا بهخاطر ارتباط او با سیمرغ و جادوهای او باشد
دستبرد : دستدرازی، دلیری
دستکَش : دستپرورده
دستگاه : اسبابووسایل، امکانات
دستوری : اجازه، رخصت
دلآگنده : خشمگین، پر ز کین
دم زدن : درنگ کردن
دمان : دمنده، خروشان
دیر : زمانی طولانی ، زمانی دراز
دیریاز : دیرپا، دراز
دین : آیین
دیهیم : تاج؛ دراصل یونانی
راغ : دشت، دامنِ کوه
رایِ فرخ زدن : تصمیمِ بخردانه گرفتن
رای دیدن : صلاح دیدن
رایزن : مشاور
رده برکشیدن : صف کشیدن
رسمِ خرگاه : شیوهی (زندگی) چادرنشینی ترکان
رم : رمه، گله
رنگرنگ : از هر گونه
روزگار : وقتِ مناسب
روشنروان : آگاه
روی برگاشتند : روی برگرداندند
روی نهادن : مهیا شدن، آهنگ کردن
زَرَنگ : گلهی اسب
زمان : مرگ، عمر ، زمانه، عمر، سرنوشت و نیز مرگ
زنخ : چانه
زیبا : زیبنده، سزاوار
زینهار خواستن : امان خواستن
سُرین : کفل
ساز : آرایش
سپنج : گذران، موقت
سخنها : حرفوحدیثها، یا مشکلات
سرای نشست : مقر، پایگاه
سرشک : اشک
سرکش : دلیر
سلیح : سلاح
سندروس : درختی به رنگ زرد که زردی و رنگپریدگی صورت به آن تشبیه میشود
سوار : شهسوار صفت دیگر سام است علاوه بر یل و یکزخم
سهی : راست و موزون،
شَخ : زمین خشک و ناهموار
شبدیز : اسب سیاه و مطلقا اسب
شبستان : اندرونی کاخ، و مجازاً زن و کودکان شاه
شبگیر : سحر
شتابِش : اسممصدر از شتابیدن در اینجا یعنی حمله
شتاب گرفتن : خسته شدن از پیش نرفتنِ کاری و دست به اقدامی تازه زدن
شخودن : خراشیدن
شد : مُرد
شست : قلابِ ماهیگیری
شنگرف : مادهای بهرنگ قرمز مایل به زرد
عرّاده : ماشینِ بزرگِ پرتابِ سنگ
عو : فریاد خروش و اعتراض
غل : زنجیری که به دست (و پا) و گردن اسیر میبندند
غلغل : شور و فریاد
غنوده : خفته
فَسیله : گله در اینجا گلهی اسب
فرّهی : شکوه، بزرگی
فربی : فربه
قربان : ترکش، تیردان
کَنارنگدل : دلیر خودِ کنارنگ یعنی مرزبان یا فرماندار
کارآگه : جاسوس
کارکردهرَدان : پهلوانانِ کارکشته
کامه : کام، آرزو
کفک : اسم تصغیر از کف
کفکافگن : دهانکفکرده کنایه از خشمناکی اسب
کلاه : تاج
کوپال : گرز
کیمیا : نیرنگ
گَشن : انبوه
گُسی کردن : فرستادن
گبر : جوشن
گران : سنگین
گشتن : در میدانِ جنگ چرخیدن و جولان دادن
گفتوگوی : مشاجره، اختلاف ، ستیزه، جنگ
گلرنگ : رنگِ گل، سرخ
لَختی : پارهای، تعدادی
لابه : خواهش و التماس
لعل : سنگ قیمتی سرخ که در شاهنامه هم چون دیگر متون کلاسیک فارسی مایهی تشبیه شده برای سرخی
مایهدار : سپاهِ حمایتکننده پشتِ سپاهِ اصلی
مرز : در اینجا هم مانندِ بسیاری مواردِ دیگر در شاهنامه مرز بهمعنی سرزمین آمده و نه سرحد ای ایران، ای مرزِ پرگهر!
مرغزار : سبزهزار، دشت
مسمار : بند آهنین
ممان : مگذار
میان : کمر
میان بستن : آماده شدن
میغ : ابر
میل : واحد مسافت
نَفرین : متضادِ آفرین (نهآفرین/ناآفرین)؛ دعای بد و لعنت
نِزار : لاغر
ناهشیوار : ناهشیار
نخ کشیدن : صف کشیدن
نرد : تنهی درخت “نردِبام” از همین کلمه آمده
نژند : دلگیر
نژندی : اندوهناکی
نستوه : خستگیناپذیر
نغنوی : نخوابی
نگاشت : نگرداند
نگون : بهزیرافکنده
نوآیین : بدیع، شگفت
نوز : هنوز
نوند : پیک
نوندی برافگند : پیکی فرستاد
نهاد : طبع، خوی
نهنگ : در اینجا استعاره از افراسیاب است
نیمروز : سیستان
ویژه : تماموکمال
هزبر : شیر
همان بُد : جز این که، فقط این که
هماورد : همنبرد، حریف
همداستان : موافق
همگروه : همفکر، پشتیبان
همیدون : همینطور
هنگامِ خواب : شبهنگام
هنگامجستن : وقتشناسی
هویهوی : صدای گریه و زاری، هایهای
هیون : شتر و مطلقاً چارپا؛ در اینجا اشاره به پیک است
یاد کرد : فراخواند
یارستن : جرات کردن
یازان : صفتِ فاعلی از یاختن بهمعنی درازکردن
یال : گردن
یکایک : درجا، یکبهیک، دقیق