ضرب المثل ( دستانزد ) : گاو بچرم اندر
توضیحات ضرب المثل : درود بر عزیزان جان … مهربانان فرهیخته، باز هم برآن شدیم تا میوه ای از این باغ پربار برچینیم و استفاده ها بریم….
در ابیات بخش بیست و چهارم داستان رستم و اسفندیار که چندی پیش در انجمن مورد تحلیل قرار گرفت شاهد ترکیبی جالب بودیم که بسیار در کتاب پرکاربرد است…
هنگامی که اسفندیار خسته پس از رزم با رستم به اردوگاه خود میرسد، دو پسر خود به نام های مهرنوش و آذرنوش را کشته می یابد ؛ با پشوتن سخن می گوید و پیامی به سوی پدر می فرستد :
پیامی فرستاد نزد پدر – که آن شاخ رای تو آمد به بر
تو کشتی به آب اندر انداختی – ز رستم همی چاکری ساختی
چو تابوت نوش آذر و مهرنوش – ببینی تو در آز چندی مکوش
گرچه همین سخنان نیز با دلی آزرده از زبان اسفندیار جاری میشود و پر از کنایه است ولی در ادامه می گوید :
به چرم اندرست گاو اسفندیار – ندانم چه راند بدو روزگار
گاو بچرم اندر بودن کنایه از مشخص و آشکار نبودن پایان کار است و اکنون نیز ما می توانیم هنگامی که سرانجام اقدام خود را نمی دانیم از این دستانزد(ضرب المثل) بسیار زیبا …استفاده نماییم و چقدر زیبنده و پرمغز است
نمونه های بسیاری دیگر نیز در کتاب داریم :
ز جنگ آشتی بیگمان بهتراست – نگه کن که گاوت بچرم اندر است
هنوز از بدی تا چه آیدت پیش – به چرم اندرست این زمان گاومیش
این مطلب توسط جناب آقای حمیدرضا رحیمی و گروه بزرگ تلگرامی فردوسی،شاهنامه و شاهنامه خوانی که توسط ایشان مدیریت می شود به وب سایت ویکی شاهنامه ارائه داده شده است.