مرا مهر هرمزد خوانند گفت – غریبم بدین شهر بییار و جفت
نام : مهرهرمزد
محل مرگ : در دربار شیرویه بدست او به انتقام کشتن خسروپرویز
دوره شاهنامه ای پیشین : تاریخی
دوره شاهنامه ای جدید : ساسانیان
ملیت : تازی
وابستگان :
پدر مهرهرمزد : مردان شاه بابل
توضیحات شخصیت :
مهرهرمزد یا نیوهرمزد پسر مردانشاه بابل بود. قتل خسرو پرویز در زندان بدست وی بودهاست.بنابر قصهای که در کتابها آمدهاست و واقعیت آن مشخص نیست. منجمان به خسرو دو سال قبل از مرگ گفتهبودند که مرگ او از جانب نیمروز است و این نکته خسرو را نسبت به مردانشاه که فرمانروایی مقتدر بود، بدگمان کرد. پس بر آن شد که او را به هلاکت رساند ولی چون خدماتش را بیاد آورد، مصمم شد که فقط به بریدن دست راست او اکتفا کند تا در نتیجه این سیاست از اشتغال به خدمات عالیه کشوری باز ماند.
چون سیاست اجرا شد، خسرو خواست با دادن مال بسیار او را راضی و خوشدل کند ولی مردانشاه گفت، بجای مال خواهشی دارم و آن این است که سرم را از تن جدا کنید زیرا که در چنین وضع شرمآوری، زندگی بر من حرام است پس از آن خسرو وی را بقتل رسانید.خسرو سپس از مهرهرمزد پسر وی خواست که بجای پدر به بابل برود ولی مهرهرمزد نپذیرفت و از لشکری خسرو خود را کنار کشیده و در دشمنی خسرو ثابت قدم شد.
چون خسرو بجای شیرویه، مردانشاه پسر شیرین را به ولیعهدی برگزید، شیرویه مصمم شد که از حق خود دفاع کند. بعضی از بزرگان نیز به وی پیوستند، از جمله شمطا پسر یزدین و مهرهرمزد که پدانشان را خسرو بقتل آورده بود. پس بفرمان شیرویه قلعه فراموشی را گشودند و جماعتی بسیار از زندانیان سیاسی نجات یافته از هواخواهان شیرویه شدند.
پس از زندانی شدن خسرو بزرگان پارس پیش شیرویه آمدند و گفتند ما را دو شاه نباید یا بگوی خسرو را بکشند، تا بندگان و فرمانبران تو باشیم یا تو را خلع کنیم و فرمانبردار خسرو شویم. شیرویه متحیر شد و دانست که اگر پرویز به قدرت بازگردد، همان آن که بنشیند، او را بکشد
شیرویه مهرهرمزد را پیش پدرش خسرو پرویز فرستاد، پرویز گفت «تو مرا خواهی کشت که منجمان به من گفتهاند که مرگ من بر دست کسی باشد از ولایت نیمروز و من تو را نشناختم و پدر تو مردانشاه را بکشتم. تو پسر اویی و هرکه کشندهٔ پدر را نکشد، حرامزاده بود.» مهرهرمزد با تبرزین بر کتف او زد، کاری نشد چون پرویز بر بازوی خود زره بسته بود که آهن بر وی کار نکردی. پرویز به دست خود زره را بینداخت. مهرهرمزد به تبر زینی دیگر، کار او آخر کرد.
مهرهرمزد پیش شیرویه آمد و گفت «کشتمش.» گفت «به تو چه گفت؟» مهرهرمزد گفت «مرا گفت که کشندهٔ من، تو خواهی بود که هر که کین پدر باز نخواهد، حرامزاده بود.»سپاه همه آفرین گفتند و بازگشتند. شیرویه گریستن گرفت و آن روز تا شب همی میگریست. چون شب شد، مهرهرمز را بخواند و او را بکشت و گفت که «کشندهٔ پدر نتوانم دید، خاصه آنکه پیغام آورده باشد که هر که، کشندهٔ پدر نکشد، حرامزاده باشد.»
لیست اشعار :