عنوان این قسمت : شاهنامه خوانی ایرانصدا – بخش هفتم – ابتدای کار رستم
توضیحات فایل صوتی : مشهورترین و محبوبترین پهلوان شاهنامه رستم است و اینک به داستان او رسیدهایم. زادن او عجیب است و زندگی او سراسر دلاوری و رشادت. به روایت فردوسی به یمن وجود رستم افسانهای آفات بسیاری از این مرز و بوم دفع میشود. شنیدن زورآزمایی رستم با پیل سپید در کودکی و اولین نبرد و پهلوانی او در فتح یک دژ بسیار جذاب است. ایرانصدا پایگاه صوتی صدای جمهوری اسلامی ایران است که با همکاری استاد غلامعلی امیر نوری و همراهان ایشان ، به تهیه کنندگی محسن حکیم معانی اقدام به تولید فایل های صوتی شاهنامه خوانی کرده اند ، امید است با حمایت معنوی از این مجموعه توانسته باشیم گامی در ترویج فرهنگ شنیدن کتاب های صوتی و شاهنامه برداشته باشیم.
بخش ها و موضوعات مطرح شده در این بخش : گفتار اندر زادن رستم , آمدن سام به دیدن رستم , کشتن رستم پیل سپید را , رفتن رستم به کوه سپند , فیروزی نامه نوشتن رستم به زال , نامه زال به سام , اندرز کردن منوچهر پسرش را
راوی : غلامعلی امیر نوری ، فاطمه رکنی
ترجمه / اقتباس شنیداری : منصوره خادم نیا
تهیهکننده رادیویی : محسن حکیم معانی
تدوین کتاب گویا : منصوره خادم نیا
دبیر سرویس : سارا عشقی نیا
منبع : ایرانصدا
توضیحات تکمیلی شاهنامه خوانی ایرانصدا – بخش هفتم – ابتدای کار رستم : رودابه در هنگام زادن از سنگینی کودک بیهوش میشود و زال از سیمرغ کمک میگیرد و به تدبیر او رستم دستان به دنیا میآید. رستم در کودکی شگفتیها از خود نشان میدهد و زال و سام را شادمان میکند. در آن زمان، روزگار منوچهرشاه نیز به پایان میرسد.
رودابه آبستن بود و چون هنگام زادن فرارسید، به سبب درشتی و سنگینی کودک، از درد بیهوش شد. زال پریشانحال به بالین همسرش درآمد و به فکر چاره افتاد. پس آتشی فراهم کرد و پر سیمرغ در آن افکند. هم اندر زمان هوا تیرهگون گشت و سیمرغ پدیدار شد و چاره کار کرد. زال طبق دستور سیمرغ موبدی خواست. رودابه را مست کردند، پهلوی او را شکافتند و پسری پیلتن بیرون آمد.
از هیبت نوزاد همه اندر شگفت شدند. پهلوی رودابه را دوختند و فرزند را رستم نام کردند. سپس به سام آگهی دادند که نوهای بس غریب از نسل او به دنیا آمده و تصدیق این گفته را کودکی هماندازه او از پارچه ساختند و به نزد نیا فرستادند. سام چون آن پیکره دید، در شگفت شد و شادی بسیار کرد.روزگاری برآمد و رستم هر چه بزرگتر میشد، شگفتی بیشتر میآفرید. چنان که در هشت سالگی چیزی از سام یل کم نداشت. سام که بیش از این نمیتوانست وصف فرزند زال را بشنود و نبیندش، آهنگ سفر زابلستان کرد. زال چون خبر را شنید، به استقبال او شتافت. رستم را نیز لباس رزم پوشانید و بر پیلی عظیم نشاند. سام چون فرزند زال را دید بسی شاد شد. رستم زمین ادب بوسه داد و سام را از رستم هر زمان شگفتی فزون بود و تحسین و ثنا از حد بیرون.
چندی بعد سام قصد بازگشت کرد و زال را گفت که دلش گواهی میدهد چندان از عمرش باقی نیست. پس پسر را پند داد و روانه شد.پس از آن شبی واقعهای شگفت رخ داد. رستم در خواب بود که غریو و هیاهویی شنید. از خواب پرید و گرز پدربزرگش سام را برگرفت و بیرون شد. از نگهبانان شنید که پیل سپید عظیمالجثهای، رم کرده دیوانهوار در شهر میگردد و خرابی و کشتار بهبار میآورد. رستم به کوی شتافت و به پیل رسید، نعرهای برداشت و چنان با گرز بر سر فیل کوبید که حیوان چون کوهی بر خود لرزید و از پای افتاد.
صبح زال او را پیش خود خواند، فرزند را تحسین کرد و او را به نخستین نبرد زندگیاش گسیل داشت. زال از دژی مستحکم گفت در میان کوه سپند که هیچ راه نفوذی در آن پیدا نیست. او را از داستان نریمان، پدر سام، آگاه کرد که چون به دستور فریدون برای فتح آن دژ رفته بود و راهی در آن نیافت، به محاصره دژ ادامه داد و سرانجام با سنگی که از فراز کوه بر سرش انداختند، کشته شد. سام نیز به انتقام خون پدر مدتی دژ را محاصره کرد، اما چون راهی به داخل نیافت، بازگشت. زال از رستم خواست که: به خون نریمان میان را ببند برو تازیان تا به کوه سپند.
همچنین پیشنهاد کرد که رستم و لشکر در هیات کاروانی با بار نمک به آنجا روند. چون در آن دژ، نمک کالایی عزیز بود. رستم نیز چنین کرد. چون به پای کوه رسیدند، نگهبانی از از قصدشان پرسید. گفتند بار نمک دارند. دروازهها را برایشان گشودند. رستم تا شب به فروختن نمکها پرداخت؛ شب هنگام با جنگاوارن دیگر، سلاحها را از لابهلای نمکها بیرون کشیدند و جنگی خونین آغاز شد. به زودی رستم و یارانش ظفر یافتند. رستم نامهای نوشت و با پیکی نزد پدرش «زال» فرستاد و ماوقع را شرح داد. زال شادمان شد و به پیشواز او شتافت و مادر سر و روی او را غرق بوسه ساخت. بدین ترتیب رستم از نخستین آزمون با سرافرازی بیرون آمد. زال نیز نامهای نزد سام فرستاد و شرح پهلوانیهای رستم داد. اینهمه در زمان پادشاهی منوچهرشاه به وقوع پیوست.
منوچهر در آخرین روزهای عمر فرزندش «نوذر» را پیش خواند؛ او را آداب مملکتداری و دادگری آموخت، به سختیهای پیش رویش آگاهانید و گفت آن زمان که از توران و پور پشنگ به تو گزندی رسید، از زال و فرزندش «رستم» یاری بخواه. پس ازآن منوچهر، نواده فریدون و خونخواه ایرج، دیده از جهان فروبست.