عنوان این قسمت : شاهنامه خوانی ایرانصدا – بخش دوازدهم – نبرد رستم و شاه هاماوران
توضیحات فایل صوتی : چنانچه مایلید شرح بخشی از زندگی و حکمرانی پرماجراترین پادشاه ایران زمین را در شاهنامه بشنوید این جلد را از دست ندهید؛ عاشق شدن کاووسشاه و ازدواج او با سودابه خود قصهای دراز و پردردسر است و پس از آن سودای کشورگشایی، پرواز و فتح آسمان که به سرش میزند دردسری دیگر! و در همه این احوال دلاوریهای رستم و دیگر پهلوانان ایرانی راهگشای اوست. ایرانصدا پایگاه صوتی صدای جمهوری اسلامی ایران است که با همکاری استاد غلامعلی امیر نوری و همراهان ایشان ، به تهیه کنندگی محسن حکیم معانی اقدام به تولید فایل های صوتی شاهنامه خوانی کرده اند ، امید است با حمایت معنوی از این مجموعه توانسته باشیم گامی در ترویج فرهنگ شنیدن کتاب های صوتی و شاهنامه برداشته باشیم.
بخش ها و موضوعات مطرح شده در این بخش : پادشاهی کیکاووس , به زنی خواستن کاووس سودابه، دختر شاه هاماوران، را , گرفتن شاه هاماوران کاووس را , تاخت کردن افراسیاب بر ایران زمین , پیام فرستادن رستم به نزد شاه هاماوران , رزم کردن رستم با سه شاه و رها شدن کاووس از بند , پیغام فرستادن کاووس به نزدیک قیصر روم و افراسیاب , آراستن کاووس جهان را , گمراه کردن ابلیس کاووس را و به آسمان رفتن او , بازآوردن رستم کاووس را , داستان جنگ هفت گردان , رزم رستم با تورانیان , رزم پیلسم با رستم , گریختن افراسیاب از رزمگاه
راوی : غلامعلی امیر نوری ، فاطمه رکنی
ترجمه / اقتباس شنیداری : منصوره خادم نیا
تهیهکننده رادیویی : محسن حکیم معانی
تدوین کتاب گویا : منصوره خادم نیا
دبیر سرویس : سارا عشقی نیا
منبع : ایرانصدا
توضیحات تکمیلی شاهنامه خوانی ایرانصدا – بخش دوازدهم – نبرد رستم و شاه هاماوران : کاووسشاه، ازپسِ ماجراهایی با سودابه، دختر شاه هاماوران، ازدواج میکند و سپس به فکر فتوحات میافتد. در این حین، افراسیاب تورانی بار دیگر مجالی برای حمله به ایران مییابد و بار دیگر، رستم و پهلوانان ایرانی به میدان میآیند….
شاه کاووس مغرور که هزار سودای خام در سر داشت، اینبار به سوی باختر لشکر کشید. شهرهای سر راه، باج را گردن گذاشتند و شاه بربرستان نیز که ابتدا سرباززد، پس از نبرد با سپاه ایران تسلیم شد.
کیکاووس سپاه را به زابل کشید و چندی، مهمان رستم و زال شد. در همین زمان، شاه تازیان سرکشی کرد و کیکاووس باز لشکر را به حرکت درآورد و به نزدیکی شهر هاماوران رسید. شاه هاماوران چون خبر شد، سپاهی گران از سه پادشاهی هاماوران و مصر و بربرستان فراهم ساخت و در جنگی سخت، سهمی بزرگ از سپاه ایران نابود شد؛ لیکن با رشادتهای گیو و دیگر سرداران، نهایتا ورق برگشت. شاه هاماوران و مصر و بربرستان تسلیم شدند و به باجگذاری به کیکاووس گردن نهادند.
کیکاووس چون وصف دختر شاه هاماوران، سودابه، را شنید، او را خواستگاری کرد. شاه هاماوران دلافگار شد، اما سودابه گفت که چارهای جز پذیرفتن نیست. کیکاووس سودابه را به همسری گرفت.لیکن شاه هاماوران در فکر حیله بود. روزی داماد را به بهانهی مهمانی به کاخ خویش خواند، او را با تنی چند از پهلوانان ایران به بند کشید و در دژی محبوس کرد. پس خواست تا سودابه را نیز بازگردانند. لیکن سودابه به سرزنش و طعنه گفت که این از مردی به دور است و اگر میتوانستی باید به روز جنگ به بندش میکشیدی. شاه هاماوران دستور داد دخترش را نیز به نزد شویش در زندان فرستند.
در غیاب کیکاووسشاه، وضع ایران آشفت و افراسیاب این فرصت را غنیمت یافت و با لشکری انبوه به خاک ایران دستدرازی کرد. چون خبر به رستم رسید، برآشفت و از گوشهگوشهی ایران سپاه فراهم ساخت و قاصدی نزد شاه هاماوران فرستاد تا کیکاووس را آزاد کند. اما شاه هاماوران به درشتی پاسخ گفت و با دو پادشاه مصر و بربرستان لشکری تدارک دید.بدینگونه بود که لشکر کشیدند و نبردی سهمگین درگرفت. گرازه، پهلوان ایرانی، بر شاه بربرستان دست یافت و او را به بند کشید و زواره، برادر رستم، نیز شاه مصر را بر خاک هلاک افکند. شاه هاماوران که عرصه را تنگ دید، قاصدی نزد رستم فرستاد و زنهار خواست. رستم پذیرفت و شاه هاماوران کیکاووس را آزاد کرد. کیکاووس نیز بر او بخشود.
پس از آن، شاه کاووس پیکی نزد افراسیاب فرستاد تا سپاهش را از ایران بیرون ببرد، اما افراسیاب پاسخ نامه را به تندی داد و خود را شاه ایران خواند. ناگزیر میان آنان جنگی سخت درگرفت که به نفع ایرانیان تمام شد و افراسیاب فرار کرد. کیکاووس، پیروزمندانه، به پارس بازگشت و بر تخت نشست و آبادانی و ایمنی به کشور بازگشت.اندیشههای بلندپروازانه شاه ایران آرام نگرفت و دستور داد در البرزکوه که جایگاه دیوان بود، کاخی عظیم و خرم بنا کنند و خود بدانجا نشست. این امر دیوان البرز را بس گران آمد و ابلیس فرصتی یافت تا شاه ایران را گمراه کند. یکی از دیوان را در پوشش غلامی نزد کاووس فرستاد. دیو با چربزبانی او را فریفت که امروز جهان زیر فرمان توست؛ پس چرا آسمانها را به زیر سلطه درنیاوری؟
کیکاووس در اندیشه شد و دست به اقدامی غریب زد. بچه عقابانی را پرورید و چون بالغ شدند، دستور داد تختی ساختند و نیزههای دراز بر پهلوهای تخت گماردند و بر سر هر یک ران برهای آویزان کردند. پس بر تخت نشست و عقابها را نیز بر چارگوشه بست. عقابها چون گرسنه شدند، به سوی گوشتها پریدند و تخت را نیز به نیروی خود به آسمان بردند؛ اما در میانهی راه خسته شدند و سقوط کردند. شاه ایران به بیشهای خوار و زار افتاد و اینبار نیز رستم، با دیگر پهلوانان ایرانی، او را یافتند. کیکاووس تا مدتی سربهراه شد و ایرانیان نفسی تازه کردند.
روزی هفت تن از پهلوانان ایرانی، به همراهی رستم، برای تفریح به شکارگاهی در مرز توران رفتند. پس از یک هفته خبر به افراسیاب رسید و به فکر افتاد تا با دستیافتن بر این هفت پهلوان، رویای تسلط بر ایران را جامهی عمل بپوشاند. پس با سپاهی به شکارگاه رفت. پهلوانان ایران با ایشان درگیر شدند و از تورانیان بسیار بر خاک هلاک افتادند. پیران، پهلوان تورانی، با مردان خویش سوی رستم تاخت، اما رستم آنان را تارومار کرد. پیلسم که برادر پیران و پسر ویسه بود، به میدان آمد. چهار پهلوان ایرانی گرگین، گستهم، زنگه شاوران و گیو با او به نبرد مشغول شدند و هیچکدام از پسش برنیامدند.رستم وارد کارزار شد و پیلسم و پیران گریختند. اینبار پهلوانی به نام «الکوس» به سوی آنان تاخت و چون زواره را با رستم اشتباه گرفت، زخمی بدو زد. رستم به یاری برادرش شتافت و الکوس را کشت.
افراسیاب که چنین دید، از معرکه فرار کرد. پهلوانان ایرانی غنایم بسیار یافتند و در نامهای به کیکاووس شرح نبرد ناگهانی خویش بدادند و بازگشتند.