سر سال دیگر خبر یافت شاه
که کوش بداندیش در بزمگاه
قراطوس بیچاره را پاره کرد
دل مردم از درد غمخواره کرد
دژم گشت و از غم نخندید و گفت
که آن دیو را خاک بادا نهفت
که بس ریمن و تند و گردنکش است
به خوی پلنگ و تف آتش است
نه فرّخ نمایند کشتن اسیر
پس از جنبش و کشتن و داروگیر
نماند همی خوی بد را بجای
براو باد همواره خشم خدای
سپهدار قارن چو دیدش دژم
به گفتار برداشت از دلْش غم
بدو گفت، شاها، تو خوش دار دل
مکن ایچ ازاین کار غمناک دل
ز فرمان تو هرکه گردن کشید
سرش بی گمانی بباید برید
قراطوس چون سربپیچد ز راه
شود کشته بر دست گردان شاه
فریدون فرخنده بگشاد چهر
بخندید با قارن از روی مهر