چو بشنید کاکوی آواز من – چنان زخم سرباز کوپال من
نام : کاکوی
محل مرگ کاکوی : نبرد منوچهر با سلم بدست منوچهر
دوره شاهنامه ای پیشین : اسطوره ای
دوره شاهنامه ای جدید : پیشدادیان
تبار : تبار پدری به ضحاک می رسد
ملیت : تازی
توضیحات شخصیت :
قارن پس از این پیروزی به سوی منوچهر بازگشت و داستان گرفتن دژ و کوفتن آنرا به شاه باز گفت . منوچهر گفت : « پس از آنکه تو روی به دژ گذاشتی ، پهلوانی نو آئین از تورانیان بر ما تاخت . نام وی « کاکوی » و نبیره ضحاک تازی است که فریدون وی را از پای در آورد و کاخ ستمش را ویران کرد . اکنون کاکوی به یاری سلم برخاسته و تنی چند از مردان جنگی ما را بر خاک انداخته . اما من خود هنوز وی را نیازموده ام . چون این بار به میدان آید از تیغ من رهائی نخواهد یافت . » قارن گفت : « ای شهریار ، در جهان کسی هماورد تو نیست . کاکوی کیست ؟ آنکس که با تو در افتد با بخت خویش در افتاده است . اکنون نیز بگذار تا من کار کاکوی را چاره کنم . » منوچهر گفت : « تو کاری دشوار از پیش بردهای و هنوز از رنج راه نیاسوده ای . کار کاکوی با من است . » این بگفت و فرمان داد تا نای و شیپور جنگ نواختند . سپاه چون کوی از جای بجنبید و دلیران و سواران چون شیران مست به سپاه توران حمله بردند . از هر سو غریو جنگیان برخاست و برق تیغ درخشیدن گرفت . کاکوی پهلوان بانگ برکشید و چون نره دیوی سهمناک به میان آمد . منوچهر از این سوی تیغ در کف از قلب سپاه ایران بیرون تاخت . از هر دو سوار چنان غریوی برخاست که در دشت به لرزه در آمد . کاکوی نیزه به سوی شاه پرتاب کرد و زره او را تا کمر گاه درید . منوچهر تیغ بر کشید و چنان بر تن کاکوی نواخت که جوشنش سراپا چاک شد . تا نیمروز دو پهلوان در نبرد بودند اما هیچ یک را پیروزی دست نداد . چون آفتاب از نیمروز گذشت ، دل منوچهر از درازای نبرد آزرده شد . ران بیفشرد و چنگ انداخت و کمربند کاکوی را گرفت و تن پیل وارش را از زین برداشت و سخت بر خاک کوفت و به شمشیر تیز سینه او را چاک کرد .
لیست اشعار :