کوش نامه – بخش سیصد و چهل و پنجم – لشکر کشی کاووس به مازندران

بدان ره کشیدش فزونی و آز

که لشکر به کشور همی خواند باز

چنان لشکرش بر در انبوه شد

که روی زمین آهن و کوه شد

شمرده برآمد همی هفت بار

ز گردان و گردنکشان صد هزار

ره مرز مازندران برگرفت

سپاهش همه دست بر سر گرفت

همی رفت در پیشِ کاووس، کوش

سپاهش چنان گشن و پولادپوش

از ایران به مصر آمد آن شاه کی

همی بود یک هفته با رود و می

یکی روستا بود دور از گروه

ز رقّه به یک سو میان دو کوه

همی ریف خواندند مردان به نام

بدو اندرون مردمان شادکام

میان دو کوه اندرون است راه

همی دامن کوه سنگ سیاه

درازی آن کوه ده منزل است

همه سنگ خارا، نه خاک و گِل است

برآن راه کاووسِ کی را ببرد

همان لشکر و نامداران گُرد

بدان، تا سرِ راههای سوان

ببندد برآن دشمنان گر توان

چنان تیز لشکر گرفتند راه

که کردند چندان سپاهش تباه

فسونی به کاووس کی بردمید

ز راه سوانش به نوبه کشید

مرآن مرزها کرد ویران و پَست

بسی گوهر و زرش آمد به دست

بکُشتند چندان از آن بی بنان

که ماندند بی شوی و کودک زنان

چو آگه شد شاه مازندران

که آورد کوش آن سپاه گران

……………………………

……………………………

قبلی «
بعدی »