کوش نامه – بخش دویست و هفتاد و نهم – یافتن زرّ رُسته

بدان مرز یک هفته آمد فراز

وز آن جا به راه سوان گشت باز

به راه اندرون زرّ رسته بیافت

که از ریگ همچون چراغی بتافت

فرود آمدند اندر آن ریگ گرم

که از تابش او همی سوخت چرم

بجست و بیاورد از آن هرکسی

شتروارها بار کرد او بسی

یله کرد از ایرانیان ده هزار

بدان تا بجویند زرّ عیار

بدادند یک ساله شان نان و آب

سوی ره مگیرید گفتا شتاب

براین ریگ سالی درنگ آورید

وز این زرّ رسته به چنگ آورید

فرتسم سر سالتان چارپای

بباشید با شادمانی به جای

برفت و ره باختر برگرفت

یکی گنج ازآن کان زر برگرفت

به هر مرز کآمد به شادی فرود

همه راه می بود و آواز رود

ببستند آذین و زر ریختند

ز دیوارها زعفران بیختند

قبلی «
بعدی »