کوش نامه – بخش دویست و سی و ششم – نیرنگ قارن و شکست سپاه کوش

بفرمود تا رفت نستوه پیش

بدو گفت کای مهتر خوب کیش

برو شش هزار از سپه برگزین

سواران و اسب افگنان گاه کین

نگه کن که کاری توان ساختن

که از چینیان کین توان آختن

کمر بست نستوه و لشکر براند

از ایشان یکی نیمه با خود نماند

دگر نیمه مر سرکشی را سپرد

بدو گفت کای نامبردار گرد

برو روی بنمای تا چینیان

بتازند و آرندت اندر میان

به رزم اندرون سستی آغاز کن

گریزِ بهنگام را ساز کن

طلایه چو بر پی بیامد دمان

چنان دان که بروی سرآمد زمان

ز من برگذر تا گشایم کمین

تو بر گرد شمشیر و برنه به کین

بگفت و کمین کرد جایی که شیر

برآن دشت گشتن نیارد دلیر

سپه شان به پیش طلایه رسید

چو آتش طلایه یکی بردمید

ز ترکان خروش آمد و دار و گیر

درخشیدن تیغ و باران تیر

سپاه فریدون چو زخم درشت

بدیدند، یکسر بدادند پشت

گریزان وزآن پس دلیران چین

چنین تا گذشتند نیز از کمین

سرافراز نستوه با آن سپاه

کمین برگشادند و بستند راه

سپاهِ گریزان ز پس کرد روی

بان دشت، خون اندر آمد به جوی

چو شیران آشفته بر کوفتند

گهی سینه و گاه سر کوفتند

شد از کُشته توده در آن یک زمان

تو گفتی شرنگ آمد از آسمان

دلیران ایران، چو تیره شبان

بیابند گرگان رمه ی بی شبان،

برآن دشمنان برگشادند دست

چو شیران زوش و چو پیلان مست

چو یک بهره کشتند از ایشان به تیغ

دگر بهره جستند راه گریغ

همی تاخت نستوه بر پی دوان

خوی و خون شد از باد پایان روان

چنین تا به لشکر گه چین رسید

ز خون رنگ گفتی به پروین رسید

فزون کشته بود از یلان سه هزار

همه دشت پر جوشن آبدار

سوی قارن آمد چنان تافته

به پیروزی و کام دل یافته

ببوسید یال و برش پهلوان

بیامد بجای نیایش نوان

همی گفت کای پاک نیکی شناس

بدین آرزو از تو دارم سپاس

قبلی «
بعدی »