شهریار نامه – بخش صد و بیست و یکم – زخم زدن ارهنگ بانو گشسپ را گوید

چو آمد بر او تیر بارید چیر

نشد تیر بر گبر او جایگیر

یکی خشت برداشت آن دیو زشت

بزد بر بر ماه فرخنده خشت

زره بر درید و به پستان رسید

شکستی بدان سان بدستان رسید

چه شد تالبش خسته ز آن حشت ماه

به پیچید رخ رفت ز آوردگاه

چه دید آن چنان تند گشتاسپ اسب

برانگیخت آمد چه آذرگشسپ

به ارهنگ آویخت چون شیر زوش

دل ازکینه نامداران به جوش

یکی رزم مردانه کردند سخت

ولیکن از ایران بدی خفته بخت

سم اسب گشتاسپ بر شد به چاه

در افتاد یل از فراز سیاه

در افکند ارهنگ پیچان کمند

سر شاهزاده درآمد به بند

چه لهراسپ آن دید در قلب گاه

بزد اسپ آمد میان سپاه

چو زال آن چنان دید بر کرد اسپ

سواران زابل چه آذر گشسپ

همه سرسوی رزمگاه آمدند

بیاری فرخنده شاه آمدند

گرفتند ارهنگ را در میان

وزین روی ارجاسپ آمد دمان

بریدند آن حلقه ها(ی) کمند

سر شاهزاده برون شد ز بند

چه ارجاسپ آمد به آوردگاه

چکاچاک شمشیر بر شد به ماه

دو لشکر دو دریای تیر و تبر

همه بسته چون کوه از کین کمر

پیاده بیامد به پیش سپاه

ز پس پیل و رخ بر رخ آن هر دو شاه

نخستین کمان از سواران درشت

یکی تیره باران بکردند چست

چنان گشت روی هوا پر ز تیر

ز شست دلیران نخجیرگیر

نه نم ز آسمان آمدی بر زمین

نه بر آسمان برشدی گرد کین

ز بس گرد لشکر زمین جوش زد

فلک بر فلک پنبه در گوش زد

نمودی کسی گر از آن رزم پشت

رسیدیش در پشت تیری درشت

ز غیرت وگر ایستادی به جای

ندیدی سر از تیغ در پیش پای

اجل پر ز شمشیر آهن گداز

هوا پر ز پیکان جوشن گداز

اجل در ستیزنده مأوا گرفت

خدنگ یلان در جگر جا گرفت

چنان فتنه برخاست از هر طرف

که شد رسم مهر از جهان بر طرف

ز بس تیر در سینه شد جایگیر

بشد سینه صندوق پیکان تیر

ز خون دشت مانند جیحون همه

ستوران در او گشته گلگون همه

کمند از کمین بست راه نفس

به مرگ یلان ناله کردی جرس

ز بس کز کمان جست تیر و تبر

تکاور برآورد از تیر پر

میان سپاه اندرون زال زر

خورشان همه بود چون شیر نر

بدست اندرش گرز سام سوار

همی بود جوشان چو ابر بهار

بدان سو که او حمله بردی بکین

ز خون زود کردی سراسر زمین

به پیرانه سرکردی آن کارزار

که دست جوانان بماندی ز کار

میان سپه ره بارهنگ بست

مر آن آهنین گرز سامش بدست

چو از دور ارهنگ یالش بدید

بلرزید بر خویش مانند بید

کاز آن پیش از او دیده بد دستبرد

کجا کرده بالش سپهدار خرد

برانگیخت باره بیامد برش

به تندی یکی تیغ زد بر سرش

بدزدید یال از دم تیغ زال

سر تیغ آن بدرگ و بد سکال

بزانوی زال زر آمد دلیر

بشد خسته زانوی آن نره شیر

بدزدید زانو یل کامیاب

سر تیغ آمد به سوی رکاب

رکاب از دم تیغ ببریده شد

چنین بخت یکباره گردیده شد

درافتاد زال از فراز ستور

که ایرانیان جمله کردند شور

بر ارهنگ بستند ره استوار

بکردند دستان یل را سوار

بشد خیره ارهنگ از آن حرب خویش

همی رزم می کرد و می رفت پیش

چنان خون روان شد ز تیغ بلند

که خون رفت چون نیل در هیرمند

بر ایران سپه شد چو گیتی درشت

دلیران نمودند از رزم پشت

دل آشفته از رزم لهراسپ شاه

به شهر اندرون با شکسته سپاه

همه گرد آن شهر لشکر نشست

همه دشت در خون و خنجر نشست

که از راه توران سواری چه کرد

بیامد شده روی چون لاجورد

به ارجاسپ گفتا که ای شهریار

ز دستت برون رفت توران دیار

یکی لشکر آمد ز دریای چین

بزد خیمه در دشت توران زمین

سپهدار خاقان به همراه اوست

یکی پهلوان پیش درگاه اوست

مگر تیز چون شیر دارد به جنگ

چه فیلش گشاده برو تیز چنگ

اگر دیر تازی ایا شهریار

بگیرد همه ملک توران دیار

گذر کرد از گنگ افراسیاب

بسیج آنکه آمد سپه با شتاب

چو بشنید ارجاسپ شد خیره زان

ز جا جست چون باد اندر زمان

به ارهنگ گفتا که برخیز تفت

که از دست ما ملک توران برفت

که ایران خود از ماست هر که هست

که ما راست گردان ایران بدست

سراپرده برکند و بنواخت کوس

ز گرد سپه شد جهان آبنوس

از ایران به توران سپه سرنهاد

به شد شاه ترکان به مانند باد

چنان بد که چون شهریار جوان

به چین برد لشکر ز هندوستان

که ز آنسان به توران سپاه آورد

وز آنجای بر سوی راه آورد

نماید به ایرانیان دستبرد

بدان تا بدانند آهنگ گرد

هنر از گهر آشکارا کند

خبردار از آن خود نیا را کند

قبلی «
بعدی »