داستان اندرز انوشیروان به هرمزد

نکو بشنو و بر دلت نقش کن –  مگر زنده ماند دلت زین سخن

بدان ای پسر کاین جهان بی وفاست –  پر از رنج و تیمار و درد و بلاست

میدانی که من از بین شش پسرم تو را برای سلطنت برگزیدم . پدرم هشتاد ساله بود که مرا به جانشینی برگزید و اینک من در هفتادوچهار سالگی این کار را کردم .امیدوارم همیشه خرم و شاد باشی اگر مردم از دستت ایمن باشند خودت هم همیشه شاد خواهی بود . سعی کن همیشه بردبار باشی که تندی کردن زیبنده شهریار نیست . هیچگاه گرد دروغ نگرد که بدبخت میشوی. در هیچ کاری شتاب مکن.

نیکی کن و با نیکان همراه باش . به پروردگار پناه ببر تا راهنمای تو باشد . به هنرمندان توجه کن . با بداندیشان مبارزه کن . با دانایان مشورت کن . اجازه نده زیردستانت بی نوا و محتاج باشند . غم درویش را غم خود بدان . اگر به پندهای من عمل کنی همیشه سرافراز خواهی بود.

وقتی من از این جهان رفتم در جایی که رفت و آمد نباشد بر مزار من کاخی بساز . با مشک و کافور تن مرا بشویید و با جامه زربفت بپوشانید و با نشان پادشاهی و گنجینه عاج و تاج مرا بیارایید و تا دو ماه از بزم و شادی دوری کنید .

متن این بخش از کتاب ” داستان های شاهنامه فردوسی ” می باشد ، نویسنده این کتاب سرکار خانم فریناز جلالی هستند. همچنین راوی این بخش سرکار خانم فریما قباد هستند .

 

قبلی «
بعدی »