نام مکان جغرافیایی در شاهنامه : اهواز

نام فعلی مکان جغرافیایی :   استان خوزستان کنونی

نام های دیگر مکان جغرافیایی در شاهنامه:  آباد بوم، خوزیان، هوریان

شرح مکان جغرافیایی:

آهواز: در جلدهای نخستین شاهنامه اهواز ولایتی و نه شهری در دوردست غرب ایران زمین تلقی شده است، و این درست است چون اهواز جمع هوز، و آن هم معرب خوز، نام قومی بوده، که به سرزمین ایشان هم اطلاق می شده است. بنابراین، تا پیش از آمدن تازیان به ایران نام «اهواز» نمی توانسته میان ایرانیان متداول باشد، اما گردآورندگان داستان های شاهنامه ابومنصوری در سده چهارم هجری و به تبع آنها فردوسی، بنا بر عرف زمان خود، سرزمین خوزیان را اهواز خوانده اند. اولین یاد کرد از اهواز را در داستان منوچهرو عاشق شدن زال، پسر سام، به دختر مهراب کابلی، رودابه، می بینیم که مهراب به همسرش، سیندخت، می گوید:

که باشد که پیوند سام سوار       نخواهد زاهواز تا قندهار

پس از آن در پادشاهی دارا آمده است که او در(ولایت) اهواز شهر یا شارستانی نو به نام زرنوش پی افکند:

       یکی شارستان کرد زرنوش نام     به اهواز و گشتند از او شادکام

بالاخره شاپور اول، پسر اردشیر، به روم حمله کرد و تا آلتونه پیش رفت. سپس پیروزمندانه به اهواز بازگشت و در شهر یا شارستان در آن ولایت بنا کرد که به منزله دربند وثغر خوزیان بودند:

به آلتونیه  در  بِبُد  روز   هفت        زروم اندر آمد به اهواز رفت

یکی شارستان نام شاپورگرد       برآورد و پردخته شد روز ارد

همی برد یکسال ازآن شهر رنج        بپرداخت  بسیار   با  رنج گنج

یکی  شارستان  کرد  آبادبوم         برآورد  بهر   اسیران   روم

     در  خوزیان  دارد  آن  بوم  و  بر         که  دارند  هر کس بر او برگذر

در أبیات فوق، چنان که خواهیم دید، غرض از آبادبوم همان شهری است که بعدا گندشاپور خوانده می شود. اما منظور از اهواز ولایتی تقریبا منطبق با حوضه رود کارون است، نه شهر اهواز کنونی، در پادشاهی شاپور دوم یا ذوالاکتاف نیز از اهواز همچون یک ولایت نام برده می شود، چون گوید شاپور پس از پیروزی بر امپراتور روم والریانوس، چند شارستان ساخت که یکی از آنها به نام کنام اسیران در اهواز بود:

به اهواز کرد آن سیم شارستان         بدو اندرون کاخ و بیمارستان

             که نام  اسیرانش  کردند   نام          اسیر    اندرو    یافتی   خواب   و کام

بیت اخیر غرض از کنام اسیران ظاهرا شهری زندان مانند، یا اردوگاهی در ولایت اهواز بوده است. در پادشاهی قباد هنگام پناه بردن او و یارانش به هیتالیان آمده است که چون به اهواز رسیدند قباد عاشق دختر دهقان یکی از آبادی های آن دیار شد و با او عروسی کرد و به پدر دختر وعده داد که او را در عوض این کارکدخدای اهواز کند. وی پس از بازگشت از نزد هیتالیان و رسیدن به اهواز دریافت که از آن دختر صاحب پسری شده است، و وی را نوشین روان نام نهاد. البته در داستان ازدواج قباد با دختر دهقان یکی از آبادی های اهواز، به جای اهواز، نام دیگر شهرها را هم آورده اند. پس از آن که پادشاهی قباد استوار شد، شهرهایی ساخت که یکی از آنها شهری بود میان اهواز و پارس به نام اران، اما جیحونی آن را «ارج» ضبط کرده است که بعد اعراب آن را حلوان خواندند.

اگر نام این شهر به راستی حلوان بوده باشد، چون حلوان مشهور در استان کرمانشاهان (حدود سرپل ذهاب) قرار دارد، معلوم نیست در نظر نگارندگان شاهنامه مرزهای ولایت اهواز تا کجا می رسیده است. سرانجام انوشیروان وقتی خواست مملکتش را به چهار بار یا بخش بزرگ تقسیم کند، یک بخش شامل پارس و اهواز و مرز دگر شد، که متأسفانه هر سه تصحیح ما به جای دگره خزر ضبط کرده اند که غلط فاحش است، چون خزر واقع در آن سوی کوه های قفقاز یا قاف نمی توانسته با پارس و اهواز در زمره یک بهره قرار گیرد. بنابراین، صحیح همان «دگر» است یعنی سایر ولایات شرقی پارس و اهواز، چون کرمان و مکران،،، در ترجمه بنداری هم آمده است.

خالقی ترجمه بنداری را هم پیش رو داشته و بهتر بود که «دگر» را به جای «خزر» می آورد، اما متأسفانه چنین نکرده است. به هر روی، غرض از اهواز در بیت مزبور به یک شهر، که تمام ولایت خوزیان یا هوزیان(خوزستان) بوده است، همانند پارس.

در پادشاهی هرمزد نیز نام اهواز در کنار پارس چنین آمده است:

همان گنج های سلیح نبرد        به پارس و به اهواز در باز کرد

ظاهرا بیت بالا آخرین یادکرد از ولایت اهواز است. پس از آن در پادشاهی خسروپرویز و احداث ایوان خسرو از اهواز به عنوان کشور و سرزمینی هم شأن هند و چین و روم نام برده شده، که در بدو امر نامتعارف است و احتمال دارد که نام جای دیگری به صورت اهواز درآمده باشد. فردوسی گوید چون خسروپرویز خواست ایوان مداین را بسازد کسانی را به روم و هند و چین و هر آبادبومی فرستاد تا کارگران و بنایان و معماران ماهر را به کار دعوت کنند. آنها رفتند و سه هزار تن را از این کشورها آوردند، که از آن میان صد مرد استاد انتخاب شدند که از ایران و اهواز (؟) و روم بودند؛ باز از آن صد تن سی نفر را انتخاب کردند، و نهایتا دو زبردست رومی و یک پارسی، و عاقبت یکی از دو استاد رومی مأمور احداث بنا گردید

     چنین گفت «روشن دل» پارسی       که بگذاشت با کام دل چارسی

      که خسرو فرستاد کسها به روم      به  هند  و  به  چین و به آبادبوم

         برفتند   کاریگران  سه  هزار        زهر  کشوری  آنک   بُد  نامدار

وزیشان هر آن کس که استاد بود       زخشت و زگچ بر دلش یاد بود،

   چو صد مرد بیرون شدند از میان       از  ایران  و  اهواز  و  از   رومیان

        از ایشان   دلاور   گزیدند  سی        از  آن سی، دو رومی و یک پارسی

برخسرو آمد جهاندیده مرد        برو کار و زخم بنا یاد کرد

گرانمایه رومی که بد هندسی     بگفتار بگذشت از آن پارسی

لازم به ذکر است که در چاپ مسکو به جای «ایران و اهواز»، دو نسخه«اهواز و ایران داشته اند، و در تصحیح خالقی سه نسخه. دو نسخه هم به جای «اهواز» توران داشته اند در دنباله مطلب گوید چون آن معمار رومی دیوارها را به پای «زخم» (ضربی) رساند و گریخت، تا دیوارها نشست لازم را بکنند و بعد طاق بزند، خسرو درمانده شد و:

 به بیچارگی دست از آن بازداشت          همی گوش و دل سوی اهواز داشت

کز آن شهر کاریگر  آید  کسی           نماند   چنان   کار   بی  بر  بسی

همی جست استاد آن تا سه سال          ندیدند کاریگری بی همال. اگر عنوان اهواز در حکایت ساختن ایوان اصالت داشته باشد می توان احتمال داد که غرض از آن، شهر گندشاپور بوده باشد که در آن زمان تقریبا هم مرکز ولایت اهواز بوده وهم رومی نشین و شهری علمی و فنی، این احتمال زمانی قوت می یابد که می بینیم در پادشاهی انوشیروان آن شهر محل زیست فرزند مسیحی او زرنوش بوده، و در معرفی آن گفته شده است:

نشستن گهش گندشاپور بود      از ایران و از باختردور بود

در اینجا باید فرض کرد که غرض از ایران مرکز کشور ایران یعنی مداین است، و غرض از باختر أردن و شام که انوشیروان بیمار در آنجا بوده است. تنها با این فرض معقول می شود گفت که به جای «شهر گندشاپور» که مرکز ولایت اهواز بوده، تنها از«اهواز» یاد شده است. بنابراین، غرض از اهواز در شاهنامه شهر کنونی اهواز نیست بلکه ولایت خوزستان یاخوزیان است که در دوره ساسانی چند شهر در آن ساخته بودند. یکی از آنها آبادیوم بوده که بعدأ مشهور به گندشاپور و شهر اصلی و مهم ولایت اهواز می شود. لذا با اندکی تساهل گاه همان شهر را اهواز خوانده اند، مثل شهر طابران ولایت طوس که پس از مرکزیت در سده چهارم به مرور طوس خوانده شده(D طوس) و هنوز هم به همین نام شهرت دارد و آرامگاه فردوسی درون ویرانه های آن احداث شده است، اما این که شهر اهواز کنونی در شاهنامه چه خوانده شده، سؤال دیگری است.

قبلی «
بعدی »